You are currently browsing the tag archive for the ‘انحصارطلبی’ tag.

 نان آزادی ( دزدان نان )

«آنکه آزادی ات را می دزدَد،نانت را دزدیده است».

این کلام وحی گونه که تاریخ مصرفش به اندازه حیات آدمی است،از نویسنده و رُمان نویس معروف،«آلبرکامو»ی فرانسوی است که بین سالهای1913تا1960 می زیست.

یکی بود یکی نبود:

قومی متفکرند در مذهب و دین

قومی متحیرند در شک و یقین

ناگاه منادی بر آمد ز کمین

کای بی خبران راه نه آنست و نه این (عمر خیام نیشاپوری).

راه آنست که به «آزادی» ختم شود.راهی که مقصدش آزادی نباشد،سراب است و باز یک فریب تازه.

آن اصلِ اصل و اصیلی که همه اصول بدون آن«عَدَم»است،آزادی ست.

آزادی همان«بالفعل» کردن «بالقوه»هاست.

بالقوه ها همان هزاران فکر،خیال و رؤیاهای ماست که مدام از صبح تا شام مثل یک دستگاه اتوماتیک در مغز پمپاژشده و در ذهن ها فواره می زند.

آزادی همان سوپاپ اطمینان اجتماعات جوامع و تمدن هاست که اگر نباشد آن جامعه فرو می پاشد و آن تمدن نابود.

یکی بود یکی نبود:

خدا بود و هستی.

هستی عدم بود و خدا نور:«الله نورالسموات والارض»(قرآن).

نور بر هستی تابید،هستی وجود شد و دیده شد.

و خدا خواست شناخته شود. موجودی آفرید که همه کاره باشد. و به اصطلاح رایج امروز «همه فن حریف». آدم را آفرید.ابزار همه فن حریفی آدم، آزادی بود:«لااکراه فی الدین قد تبین الرشد من الغی فمن یکفر بالطاغوت و یؤمن بالله»(قرآن).

خدا به آدم آزادی داد تا «نون»ِ آزادی را بخورد.

خدا آزادی را در مغز و قلب(دل)ِ آدم کاشت تا بانهال آزادی نور خدا همه هستی را روشن کند.

آزادی اگر نباشد خدا هم نیست. چون همه جا را تاریکی و ظلمت فرا خواهد گرفت و خدا دیده نمی شود. خدا دیده نشود، شناخته نمی شود.

آزادی همان نور خداست که بر جان و دل آدمی دمیده شد که حلاج شود و بگوید: اناالحق»!

یا همچون مولوی بسراید:

ای قوم بحج رفته کجاييد کجاييد

معشوق همين جاست بياييد بياييد

معشوق تو همسايهء ديوار به ديوار

در باديه سر گشته شما در چه هواييد

گر صورت بی صورت معشوق ببينيد

هم حاجی و هم کعبه و هم خانه شماييد

یکی بو یکی نبود:

آدم وقتی آدمها شد برای آنکه بتواند زنده بماند فکر کرد:«الذی علم بالقلم.علم الانسان مالم یعلم»(قرآن).

تدابیری برای تنظیم روابط اجتماعی اندیشید؛ اسمش را گذاشت قانون!

قوانین دوگونه شدند:قوانینی که فقط محصول تراوشات فکر آدم بود و قوانینی که گفته شد خداوند بصورت مستقیم با بنده امین خود گفتمان کرده تا او این قوانین را به گوش دیگر آدمها آشنا سازد:

«والذین اجنتبواالطاغوت ان یعبدوها و انابواالی الله لهم البشری فبشر عبادالذین یستمعون القول فیتبعون احسنه اولئک الذین هدهم الله و اولئک هم اولوالباب»(قرآن).

قوانین محصول ذهن آدم مثل:کمونیزم،لیبرالیسم و فاشیسم .و قوانین الهی مثل ادیان توحیدی:زرتشت اهورایی،موسای پیامبر،عیسای مسیح و محمد امین.

از آنجا که بر اساس فطرت ،همه آدمها یک طینت و سرشت دارند، لذاقوانین طبیعت و قوانین الهی هم دو روی یک سکه هستند که همه آنها آزادی را از آدم سلب نمی کند.

اما آنگاه که آزادی در چنبره قدرت گرفتار شد،نقض غرض شد:

چون غرض آمد هنر پوشیده ماند

صد حجاب از دل بسوی دیده شد

وازدل آن مارکسیسم استالینیستی،فاشیزم موسولینیسم،نازیسم هیتلری،سرمایه داری لیبرالیزم،انگیزاسیون قرون وسطی،خلافت عثمانی،اسلامیست های طالبانی،و ولایت مطلقه فقیه،جانشین خدا بر روی زمین بیرون آمد و این چنین آزادی بارها و بارها مصلوب و مسلوب شد تا عده ای فَربه شوند و برخی مستضعف.

و از آنجا که حق گرفتنی است و نه دادنی، برای بدست آوردن آزادی «ارض الله» صحنه جنگهای رهایی بخش شد.ومحصول و دستاورد همه تخاصمات تاریخی،«دمکراسی» است.دمکراسی همان درد مشتر ک است:

قصه نيستم كه بگويی

نغمه نيستم كه بخوانی

صدا نيستم كه بشنوی

يا چيزي چنان كه ببينی

يا چيزي چنان كه بدانی

من درد مشتركم

مرا فرياد كن( زنده یاد احمد شاملو).

دمکراسی قالبی شد برای همه قوانین الهی و مکاتب بشری،و فرهنگ ها،آداب و رسوم قومی و قبیله ای از هر رنگی ونژاد:

چونکه بی رنگی اسیر رنگ شد

موسیی با موسیی در جنگ شد

چونکه آن رنگ از میان برداشتی

موسی و فرعون کردند آشتی(مولوی)

دمکراسی در لابراتوار جامعه نام قانون اساسی بخود گرفت.

اساس و اصل مشترک قانون اساسی همه کشورها عدالت است و عدالت فقط باچرخش قدرت میسور است که با آن بتوان آزادی را عادلانه توزیع کرد!و چنانچه به هر دلیلی دراین چرخش ایستایی بوجودآید،دیکتاتوری«جعل»ِو«بدل»ِدمکراسی می شود و دیکتاتوری زمانی شروع می شود که حق انتخاب از عده ای سلب شود و دزدان آزادی نان دیگران را بخورند!

آزادی فقط با«حق انتخاب» مترادف است و به تصدیق می رسد.ولی از آنجاکه میل انسان به طاغی شدن است:«الا ان الانسان لیطغی»(قرآن)،غش در معامله کرده وبا مغبون کردن و با استفاده از «آزادی رانتی» «قانونِ آزادی» را به «آزادی ِمطبوع» خویش تبدیل نمود.

یکی بود یکی نبود:

دراصول کافی جلدسوم آمده است:

زاره ابن اعین یکی از راویان موثق به محضر حضرت امام محمد باقر شرفیاب شدوگزارش کاروضعیت برخوردخویش بانیروهاراخدمت امام برده وعرض می کند:مابراساس یک خط خاص و محدود و دقیقی انسان را ارزیابی کرده چنانچه علویون و غیر علویون با آن خط که درروایت«مطمار»یعنی شاقول نامیدشده(مثل نظارت استصوابی خودمان!)هماهنگ باشند آنان راجذب کرده و اسرار ولایت را با ایشان در میان خواهیم گذاشت.ولی چنانچه انسانها اعم از علویون و یاغیر علویون باخط مذکورناهماهنگ باشند دفع شده از حریم خطوط ولایت دورمی شودند».در این لحظه امام محمد باقر چنان برمی آشوبد و برسر زاره فریادمی زندو می فرماید:اگرمعیار جذب ودفع چنین خط محدودی باشدپس مستضعفین ومحرومین و نیروهای مستعد و قابل جذب که احیانا لغزش هایی در زندگی شان وجود داردکجا رفته وبه چه کسی پناه برند؟».

اخیرا آیت الله خامنه ای رهبر نظام ج.ا.ا. گفت:«کسی که اصول را قبول ندارد از دایره اتحاد خارج است».

وی پیشترگفته بود:«شاه گناهش همین بود که می گفت آنچه من می گویم نه آنچه ملت می خواهد امروزهرکس این منش راتکرارکندکاری مطرودومحکوم راانجام داده است». (روزنامه کیهان/30/12/1357)وایضا:درنمازجمعه مورخ16دی ماه سال62گفته بود: «استبداد واضح ترین نشانه حاکم طاغوتی است.معنای استبداداین است که آن کسی که اداره جامعه بدست اوست فقط به رأی خود و میل خود متکی باشد،رأی دیگران و میل دیگران مخصوصا میل مردمی که زمام امور آنها بدست اوست در تصمیم گیریهای او تأثیر نداشته باشد.مهم نیست برای او که مردم چه می گویند و چه می خواهند مهم این است که رأی و نظر خوداو چیست اوچه می گویدو چه می خواهد».(کتاب درمکتب جمعه ج 7ص 336).

و وقتی به این اصول که همان قانون اساسی باشد دقت کنید متوجه می شوید طبق قانون فقط رأی و نظر اوست که باید اجرا شود و آزادی احزاب و مطبوعات و برگزاری میتینگ سیاسی همه بی خاصیت شده است. و تنها ایشان هستند که متکلم الوحده بوده و دایم در حال سخنرانی هستند!

طبق این اصول همه عزل ونصب ها و تابعیت سه قوه در اختیار شخص ولایت مطلقه فقیه است.که با غش در معامله ای که توسط شورای نگهبان صورت گرفت و حق نظارت خود را استصوابی تفسیر کرد جلوی ورود و اظهارنظرهر خش وخاشاکی در مدیریت و اداره کشور گرفته شد تا آب از آب تکان نخورد. اسمش هم این است که همه چیز قانونی است. و واقعا هم قانونی است اما قانونی که در آن غش در معامله شدو با مغبون کردن،مانع حضور غیر خودی ها(به زعم آنها) در صحنه شدند.

همه اصل های قانون اساسی که به شهروندان حق انتخاب می داد و آزادی و چرخش قدرت را عادلانه توزیع می کرد با نظارت استصوابی علیل و معلول شد.و فقط عده ای «خودی»با استفاده از «آزادی های رانتی» انفال عمومی در اصل 44و49 قانون اساسی که مربوط به همه مردم و از جمله مخالفین حکومت است،به «ثمن بخس» فروخته شد تا ثروت و قدرت یکجا فقط در اختیار «خودی ها»باشد و «خودی ها» هم طبق این اصول معلوم است که چه کسانی هستند!

و در همین راستا و سبیل،مطبوعاتی که برای هر موضوعی «ان قلتی» می آوردندتعطیل و آنهایی هم که مانده اند یا از همان رانتخواران آزادی هستندو یا آهسته می روند که گربه شاخشان نزند.

و جنگ احزاب-که از اول انقلاب هم خاصیتی نداشت!-در نظام مبتنی بر ولایت مطلقه فقیه اصلا معنا ندارد.بنابراین قهرمانانه و یا محترمانه تعطیل شدند.چون احزاب یا باید مطیع ولایت فقیه باشندو در طول آن قدم بردارند و یا در عرض آن؛و برای خود ایده های نویی داشته باشند که با مصلحت منصوبین تشخیص مصلحت در اصول هم متفاوت باشد!

یکی بود یکی نبود:

پس از 30 سال سقوط «سطلنت »و جانشینی «جمهوری» باز روزاز نو و روزی ازنو:

«ای آزادی، چه زندان ها برایت کشیده ام !

وچه زندان هاخواهم کشیدو چه شکنجه ها تحمل کرده ام و چه شکنجه ها تحمل خواهم کرد اما خود را به استبداد نخواهم فروخت…

من هرچه کنند،جز در هوای تو دم نخواهم زد.امامن به دانستن ازتونیازمندم،دریغ مکن، بگوهرلحظه کجایی چه می کنی؟نابدانم آن لحظه کجاباشم،چه کنم؟ ».(علی شریعتی).

محمد شوری/6/6/89
(جرس)

بایگانی

دسته‌بندی