You are currently browsing the tag archive for the ‘18تیر78’ tag.

تعطیلی روزنامه سلام فقط یک محکوم داشت!
باز هم سالگرد تعطیلی #روزنامه_سلام و باز هم استمرار تبانی سکوت مدعیان آزادیخواه و حقوق بشر در داخل و خارج از ایران؛ و اشاره ی مضاعف من معطوف به #انجمن_صنفی_روزنامه_نگاران و همکاران مطبوعاتی و اصلاح طلبان پر مدعاست!
متن زیر بخشی از حکم صادره ی #دادگاه_ویژه_روحانیت به قضاوت و رای #علی_رازینی (رئیس دادگاه) است:
[متهم در جلسات دادگاه در مورد نوشتن مطالبی علیه مسئولین نظام با نام مستعار اعتراف نمود… ]
آن زمان نگذاشتند از حکم کپی بگیرم، در کمترین وقت رونویسی کردم. تمامی اتهام مرتبط با #قتل_های_زنجیره_ای وزارت اطلاعات ج‌.ا ( #واجا ) بود.
روزنامه سلام عصر چهارشنبه ۱۶ تیر ۱۳۷۸ به حکم دادگاه ویژه روحانیت روزنامه سلام به بهانه ی انتشار یک نامه ی باصطلاح محرمانه ی 《واجا》 تعطیل و عصر پنج شنبه ۱۷ تیر ۱۳۷۸، به حکم همان دادگاه، اینجانب در منزل بازداشت و به مدت ۲ ماه انفرادی در #زندان_توحید _ #موزه_عبرت_ در مورد یادداشت ها، مقاله ها و گزارش هایی که از من در مطبوعات منتشر شده بود، بازجویی و تفتیش عقاید شدم.
بعد از ۲ ماه به قید ۱۰ میلیون تومان آزاد شدم.
مدیر مسئول روزنامه سلام #سید_محمد_موسوی_خوئینی در دادگاه ویژه روحانیت محاکمه و روزنامه به مدت ۵ سال تعطیل شد. و اینجانب به حکم همان دادگاه، به یک سال حبس قطعی محکوم شدم. این حکم به ۵ سال حبس تعلیقی _به اندازه ی حکم صادره برای روزنامه سلام_ تبدیل شد.
تعطیلی روزنامه سلام تنها یک محکوم داشت و آن هم من بودم.
از آن زمان بجز در چند مقطع کوتاه (آن هم به صورت حق التالیف) که بعدهم آن مطبوعه تعطیل شد! هیچ مطبوعه ی مدعی به من کار نداد و مطالب مرا منتشر نکرد. و از آن زمان نه تنها از حقوق اولیه ی یک فرد معمولی محروم شدم، بلکه بخاطر تبانی در استمرار سکوت مدعیان پرطمطراق و البته خودشیفته، تا الان مورد آزارهای مکرر واقع شده ام.
تا حال حاضر، هرگاه سالگرد #تعطیلی_روزنامه_سلام و واقعه ی #کوی_دانشگاه و #۱۸_تیر می شود از سیر تا پیاز هر چیزی که خواستند نوشتند و سخن گفتند، الا اشاره کردن به دستگیری و زندانی شدن من.
اگر برای این سکوت توجیهی هست، باید بگویم فریب تان داده اند و این سکوت فقط موجب محرومیت من حتی از یک معاش معمولی شده است و ایضا آزارهایی که می دهند! و اگر بابت آن رانتی نصیب تان شده، می گویم: گوارای وجود!! اما من هنوز هستم. زنده ام. می توانم بنویسم و صحبت کنم. و خار در گلوی مدعیان!
لینک های مرتبط:
فایل ویدئویی:
https://www.youtube.com/watch?v=6QoT0wXzXP0
و این یادداشت
https://t.me/shourimohammad/437
و این:
https://t.me/shourimohammad/435
و این
[استمرار تبانی سکوت]
https://t.me/shourimohammad/1082
۱۷ تیر ۱۴۰۱
تهران. ایران
#محمد_شوری (نویسنده و روزنامه نگار)
@shourimohammad
لینک نسخه pdf
https://t.me/shourimohammad/2376

استمرارتبانی سکوت!(بازخوانی تعطیلی روزنامه سلام و زندانی شدنم در عصر پنج شنبه 17تیر1378) اینجا وآنجا بلندگو دست گرفته اند و از حقوق «#روح_الله_زم»به عنوان یک روزنامه نگار و مدیر شبکه خبری #آمد_نیوز دفاع می کنند!! و خواستار عدم مجازات #اعدام برای وی شده اند!!و یا تعدادی از همین فعالان سیاسی و #فعال_حقوق_بشر و نهادهای باصطلاح حقوق بشری و خبرنگاران بدون مرز و چه و چه… از همان سال 1378 در واقعه #18_تیر،ازفردی به نام «احمد باطبی» که صرفا بخاطر چاپ عکس وی با لباس خونین!در مجله ای در خارج از کشور و داستانی که برای وی ساختند و محکوم به اعدام شد، و سرانجام هم سر از آمریکا درآورد!! و…و… حمایت شد. در حالی که این دو نفر و برخی دیگر سوغات نهادهای امنیتی به خارج از کشور هستند که در آنجا نقش #اپوزیسیون را بازی می کنند،اما همین افراد فعال سیاسی و مدافع حقوق بشر و به اصطلاح نهادهای حقوق بشر از خانم #شیرین_عبادی گرفته تا #رها_بحرینی و #قائمی و غیره!!و ایضا #روزنامه_های_اصلاح طلب #زندانی شدن مرا(با وجود انتشار یک خبر در ذیل صفحه اول #روزنامه_خرداد19تیر 1378)ندیدند و بابایکوت خبری و سکوت-که تا الان هم آنرا ادامه داده اند- نشان دادند:که «سگ زرد برادر شغال است»!استمرار و تبانی در سکوت تا همین الان که 21سال از آن واقعه می گذرد و مرا از شغل خود (مطبوعات) محروم ساخته اند،ادامه دارد. این سکوت باعث شده که دیکتاتوری #ولایت_فقیه در این سال ها بدون آن که رسما مسئولیت بپذیرد،هر نوع آزار و اذیت و محرومیت از حقوق شهروندی و فشار معیشتی و اقتصادی را که می توانست(به کمک سکوت و یاری دیگران) برمن تحمیل کرد. بخشی از این وضعیت متوجه همین سکوت مدعیان بوده و هست. آن ها که به خدا و قیامت اعتقاد دارند می دانند که این از حقوق #حق_الناس است. و من هم نخواهم بخشید. و آن هایی هم که اعتقاد ندارند،و ادعای آزادیخواهی و حقوق بشری شان چاک آسمان را پاره کرده،روزی چهره ی بی نقاب آنان برهمگان رویت خواهد شد و خود تا حد توان و امکانات این کار را خواهم کرد!هرسال که تاریخ سالگرد #تعطیلی_روزنامه_سلام فرامی رسد، زندانی شدن خودم را و تبانی سکوت مدعیان را یادآوری می کنم!(تاسیه روی شود هرکه در او غش باشد).به غیراز چاپ خبر دستگیری ام در روزنامه خرداد19تیر1378در صفحه اول،و یک یادداشتی که بعدها #انصافعلی_هدایت (همکارم در #روزنامه_سلام)در سایت « #ایران_امروز»منتشر کرد، هرچه تاکنون منتشر شده از جانب خودم بوده است.هرسال که واقعه 18 تیر و روزنامه سلام می شود،از سیر و پیاز و گوشت و گربه بنگاه های خبری و افراد متنوع در بیان رویدادها و در مصاحبه ها، حرف و حدیث های ناگفته ای !! را گفته اند و می گویند، جز آن که از فردی بنام « #محمد_شوری» که در روزنامه سلام کار می کرده و ده ها مطلب نوشته است! و اینکه روز بعد از تعطیلی سلام توسط #دادگاه_ویژه_روحانیت بازداشت و زندانی شده است!حتی بعدها درحالیکه #صدای_آمریکا داشت با جناب #شمس_الواعظین(که اینک دوران بازنشستگی اش را می گذراندو مشغول رسیدگی به املاک شمال و غیره است و البته هر از گاهی برای اینکه از یاد نرود و تاریخ مصرف داشته باشد، یک خبری برایش درست می شود!!)مصاحبه زنده می کرد، همانجا زنگ زدم به صدای آمریکا،وعلت اینکه چرا #انجمن_صنفی_روزنامه_نگاران هیچ عکس العملی نشان نداد؟ سوال کردم،شمس الواعظین که انتظار این تلفن را نداشت، شروع کرد به توجیه و بیان این سخن که بله…پرونده ایشان در حال پیگیری و رسیدگی است!! خب جناب شمس پیگیری تان تا الان که سال ها از آن گذشته به کجا انجامید؟!!(شاهدم دراین تلفن خانم #الهه_ایکس است که در آن مصاحبه حضور داشت).یا در اتفاقی دیگر، و در محل انجمن صنفی روزنامه نگاران که به مناسبت #روز_خبرنگار مراسمی گرفته شده بود،من در مقابل این انجمن با چسباندن پلاکاردی به وضعیت خودم اعتراض کردم. و از عجایب اینکه بنگاه خبر پراکنی #بی._بی._سی در حالیکه داشت باانصافعلی هدایت(هنوز آن زمان ایشان نتوانسته بود از ایران خارج شود!)مصاحبه می کرد و وی از من سخن گفت، باوجود آن که خودم درآنجا حی و حاضر بودم،حاضر نشد باخودم حتی مصاحبه کوتاهی انجام دهد!انجمن باصطلاح صنفی روزنامه نگاران نه تنها رسما به خاطر سکوت خود از من عذرخواهی نکرد، بلکه خوب می داند اگر بخواهد پاسخ مرا بدهد آنوقت آن یک ذره وجاهت که به کمک رسانه ها و بلندگوها کسب کرده را هم از دست می دهد.دراین میان فقط خانم #بدر_السادات_مفیدی که موقعی دبیرانجمن صنفی روزنامه نگاران و جزو هیات مدیره بود،در یک پیام تلگرامی عذرخواهی کرد.وقتی پس از دوماه آزاد شدم به محل انجمن صنفی روزنامه نگاران رفتم و علت عدم واکنش آن هابه دستگیری خودم را جویا شدم.انجمن صنفی رونامه نگاران به ریاست #رجبعلی_مزروعی حتی از اطلاعیه ای که برای باصطلاح خبرنگاران #روزنامه_جبهه(از #انصار_حزب_الله و نیروهای خودسر) صادر کرد، در مورد من دریغ کرد!روزنامه12نشاط مرداد1378دوره جدید،ش122نوشت:«انجمن صنفی روزنامه نگاران ایران از بازداشت چند تن از #خبرنگاران از جمله خبرنگاران روزنامه جبهه و روزنامه توقیف شده زن ابراز نگرانی کرد. این انجمن در جلسه هفتگی خود از مراکز مسئول خواست چنانچه موضوع بازداشت این افراد به فعالیت و شغل آن ها مربوط نیست هر چه زودتر افکار عمومی را نسبت به این امر مطلع سازند».این اطلاعیه زمانی چاپ شدکه من هنوز در #زندان بودم.وقتی علت را از #علی_مزروعی (که الان خود و خانواده اش خارج نشین شده و نقش #اپوزیسیون_صادراتی را بازی می کنند)، پرسیدم،گفت:«شما را به خاطر فعالیت روزنامه نگاری زندانی نکرده اند».نمی دانم ایشان چگونه قبل از محاکمه من، و در حالی که خودم هنوز متن کیفرخواست خودم را ندیده ام و دوماه را به خاطر نوشته هایم در روزنامه سلام و دیگر مطبوعات در #توحید یا « #موزه_عبرت»!! تجت #بازجویی شبانه روزی بودم،و در زمانی که به قید وثیقه آزاد شدم،با ضرس قاطع می آید و می گوید: که شما را به دلیل کار مطبوعاتی نگرفته اند! (بی شرم ها).اما همین مطبوعات به اصطلاح اصلاح طلب در حالی که من در همان ایام در #انفرادی_توحید بودم، بارها از زندانی شدن #محمد_علی_نژاد_الحسینی(که دادگاه ویژه روحانیت وی را به عنوان متهم اول به پرونده من الصاق کرده بود!ٍ)نوشتند.برای نمونه:[ #هفته_نامه_آبان،سال دوم،شماره78،15خرداد1378«شنیده شده که سید محمد علی نژاد الحسینی را که بیش از دو ماه از بازداشت وی می گذرد از بندی که محسن کدیور هم در آن جا بوده خارج کرده و به جای دیگر انتقال داده اند و از سرنوشت او اطلاعاتی در دست نیست». گفتنی است چندی پیش سید محمد علی نژاد الحسینی در نامه ای به سازمان حقوق بشر اسلامی به بازداشت خود اعتراض کرد. نژاد الحسینی یکی از طرفداران #آیت_الله_منتظری است.#روزنامه_نشاط 7 مرداد1378،دوره جدید. شماره 418از نژاد الحسینی خبری نیست.از وضعیت سید محمد علی نژاد الحسینی که در روزهای پابانی سال گذشته با حکم دادگاه ویژه روحانیت در اصفهان بازداشت و به تهران منتقل شده است اطلاعاتی در دست نیست تماس های مکرر همسر وی با این دادگاه برای گرفتن ملاقاتی موفق آمیز نبوده است. و وی تنها پس از اصرار زیاد برای ملاقاتی با دادستان توانسته است هفته گذشته با محسنی اژه ای دادستان دادگاه ویژه روحانیت ملاقات کند.روزنامه نشاط 13مرداد1378دوره جدید. شماره 123خانواده سید محمد علی نژاد الحسینی دیروز موفق شدند با وی در زندان اوین ملاقات کنند. دو فرزند وی نیز در نامه ای دیگر به رئیس جمهوری از این که پدرشان را به مدت چهارماه است ندیده اند و بی اطلاع هستند ابراز نارضایتی کرده بودند].من خود #جعبه_سیاه هستم و پر از حرف های ناگفته،که بایستی گفته شود.حرف هایی که چنانچه بیان شود،چهره هایی را بی نقاب، نفاق آنان را آشکار و به تاریخ معرفی خواهد کرد!(ایضا در مورد خاطراتم در روزنامه سلام).با محدودیت هایی که در این سال ها برایم اعمال کرده اند،که بامحرومیت های شدید اقتصادی و معیشتی و شغلی مواجه بوده ام ، سعی کرده اندمانع آن شوند تا صدا و نوشته هایم در دسترس همگان قرار گیرد.ولی علیرغم همه ی فشارها و ناامنی و آزارهای بی وقفه دراین سال ها،مرحله به مرحله تلاش کرده ام نکاتی را در اختیار دیگران قرار بدهم.برای دیگر انی که راه توجیه و سکوت شان را ببندد و نگویند ما مطلع نبوده و نمی دانستیم!زمانی که متن حکم محکومیت اینجانب توسط دادگاه ویژه روحانیت صادر شد به یک دلیل واهی نگذاشتند حتی از آن کپی بگیرم و صرفا حق رونوشت آن راداشتم،متن آن حکم چنین است:« رای دادگاه:[متهم در جلسات دادگاه در مورد توزیع دستخط مجهول منتسب به مقام معظم رهبری اظهار داشت نامه را از طریق فاکس به روزنامه سلام ارسال شده و من نسخه ای از آن را به آقای نژادالحسینی دادم. ولی تکثیر آن را نکار نموده و از ارائه نسخه فاکس شده نیز اظهار ناتوانی کرد.هم چنین درمورد نوشتن مقالاتی علیه مسئولین نظام با نام های مستعار اغتراف نمود در نوشته های خود مظالبی علیه جمهوری اسلامی را درج کرده است.طبق ماده 57 قانون مجازات به یک سال حبس قظعی که به 5 سال حبس تعلیقی تبدیل شد].که اولا تنها یک جلسه رسمی دادگاه تشکیل شد. همانطور که نوشته ام کیفر خواست مرا به کیفر خواست آن سه نفر چسبانده بودند که ربطی به من نداشت و با هزار من سریش هم نمی توانستند آنرا بچسبانند. ولی در کیفر خواست خودخواسته بالاخره آن را آوردند،و صرفا یک دادگاه سرپایی در چند دقیقه(طبق معمول) به ریاست علی رازینی تشکیل و این حکم صادرشد.و ثانیا این فاکس در همان ایامی به روزنامه سلام صادر شد که نژادالحسینی به هم روزنامه آمده بود! و طبق جو آن زمان که زمان افشا شدن راز قتل های زنجیره ای یود،احتمالا نسخه هایی به سردبیران و یا برخی افراد حاضر در سلام هم داده ام . و احتمالا ایشان هم رویت کرده است!اینکه ایشان در اصفهان به کمک دیگرانی که من نمی شناختم و یا سال ها آن ها را ندیده ام و آن هم در شهر اصفهان تکثیر و توزیع کرده و آن هم به همراه دیگر اعلامیه ها،از جمله اتهامی بود که می خواستند مرا به این پرونده بچسبانند. آنچه دراین دوماه انفرادی در زندان توحید گذشت فقط #تفتیش_عقاید بود که برای هر کدام از مطالبی که انگشت گذاشته بودندباید توضیح می دادم!و ثالثا نام مستعار هم اجباری بود. مسئولین روزنامه سلام و دیگر روزنامه های اصلاح طلب در مقاطعی دوست نداشتند با نام اصلی بنویسم.البته با نام اصلی و یا بی نام هم بسیاری نوشته ام.بعدازحدود4سال که به قیدوثیقه ی 10میلیون تومانی آزادبودم، درتاریخ های 2اردیبهشت 1382و 18مرداد1382به دادگاه ویژه روحانیت احضار شدم.بار اول یک آخوندی به نام «مهدوی»شروع کرد از نوع بازجویی کردن و بیان توهّمات خود؛ و می خواست آنرا از زبان من بشنود!! و باصطلاح بچه می ترساند!! که فلان می کنیم و چه و چه!! حتی همانجا حکم اعدام برایم صادر کرد!! ولی پس از چندی یک دادگاه فرمایشی به ریاست « #علی_رازینی» و دادیاری به نام «ذاکری»؟ تشکیل شد.همان موقع هم در محل دادگاه بازجوی خود را بدون چشم بند دیدم. از صدایش فهمیدم . وقتی نامش را پرسیدم؟ گفت: رضا!محاکمه من به صرف آنکه #موسوی_خوئینی( #مدیر_مسئول_روزنامه_سلام)روحانی است،در دادگاه ویژه روحانیت برگزار شد در حالی که من هیچ وقت در سلک و لباس روحانیت نبوده ام، و علاوه بر این همان کسی که سال65 مرامحاکمه کرده بود،یعنی علی رازینی دوباره رئیس این محکمه شد،روزنامه سلام صرفا به بهانه چاپ یک سند محرمانه به امضای #سعید_امامی توقیف شد.در همین مورد روزنامه خرداد31تیر1378،ش176به نقل از موسوی خوئینی نوشت:« سند چاپ شده محرمانه نبوده و سلام همواره در پایبندی به قانون متعهد بوده است.سند محرمانه را باید در بالا و پائین آن مهر مربوطه را داشته باشد. و وجود حرف(خ) در شماره نامه به معنای محرمانه بودن نیست.بر اساس اطلاعاتی که در روزهای بعد به دست من رسید معلوم می شود که اصد سند نیز مهر محرمانه ندارد. و تاکنون هم (از روزسه شنبه) علی رغم اصرار بنده هنوز اصل سنر ارائه نشده است.حتی اگر سند همومحرمانه هم باشد،بازهم طبق قانون حق تعطیلی سلام وجود ندارد. آنان می بایست دادگاه را تشکیل می دادند و دفاعیات ما را می شنیدند».موسوی خوئینی ها باوبیان این مطلب که چند تن از نمایندگان مجلس شکایت کرده اند که سلام با این کار خود خواسته تلویحا اعلام کند که ما همسو با سعید اسلامی هستبم، گفت:«ما نمی خواستیم این امر را تلویحا بگوییم،بلکه قصدمان فریاد این امر بود. حال اگرآنان نمی خواستند آن را بشنوند خود دانند»!هم چنین روزنامه آریا 24مرداد1378نوشت:یک عضو #وزارت_اطلاعات که نامه منتشره سعید اسلامی در روزنامه سلام را به خارج از وزارتخانه منتقل کرده است دستگیرشد.«روزنامه انگلیسی زبان تهران تایمز از فول منبعی که نامش را فاش نکرد با اعلام این مطلب نوشت:این فرد نامه سعید اسلامی را مستقیما به روزنامه سلام ارایه نکرد. بلکه از طریق شخص ثالثی آن را به این روزنامه انتقال داده است».این در حالی است که بخشی از نیروهای اطلاعات در روزنامه سلام فعالیت مطبوعاتی می کردند. یعنی در اصل در آنجا تعلیم می دیدند. آینده هم آن را ثابت کرد. اینکه خود آقای موسوی خوئینی ها این موضوع را می دانست یا نه؟ من خبر ندارم. اما برای من معلوم بود که خیلی از نیروهای سلام حساب شده وارد این کار و این شغل شده اند. لذا برخی شان مستقیم و یا غیر مستقیم به « #واجا» وصل بودند. بخصوص آنکه #قتل_های_زنجیره ای در زمان #اصلاحات و دوره #خاتمی، توسط بخش دیگری از نیروهای «واجا» آشکار شد.پس بدست آوردن چنین اسنادی ساده بود. اصلا می توانستند آنرا #فاکس کنند. همانطور که مرا به بهانه یک نامه و فاکس ارسالی به امضای #خامنه_ای در مورد مهدوالدم بودن اعضای یک نشریه بازداشت و زندانی کردند!#دادگاه یک دفعه به خاطر کیفرخواست مشترکی که برای من و سه نفر دیگر نوشته بود نیمه تمام ماند. آن جا من ایراد گرفتم. که با اعتراض من و قبول آن توسط رازینی،دادگاه متن کیفر خواست جداگانه ای (که در همان زمان دادگاه قرائت شد)صادرکرد!می خواستند مرا به پرونده و اتهامات آن سه نفر که از اصفهان که به تهران آورده بودند،بچسبانند!اصولا کار من در روزنامه سلام پرمشغله بود،از اولین کسانی بودم که صبح اول وقت وارد روزنامه می شدم و از آخرین افرادی بودم که روزنامه را ترک می کردم. برای آنچه که در کیفر خواست آمده بوده نه وقت داشتم و نه دوران، زمان چنین فعالیت هایی بود!بهانه ی آنان سندی(نامه ای) بود که به امضای خامنه ای در مورد مهدور الدم بودن افراد یک نشریه برای روزنامه سلام فاکس شده بود، آن هم در ایام قتل های زنجیره ای، و به دلیل آنکه من مسئول ورود و خروج فاکس های ارسالی به روزنامه سلام بودم، ومن این فاکس را رویت کرده بودم ، اگر جعلی هم بود، آن را همان به اصطلاح نیروهای خودسر وزارت اطلاعات(واجا) جعل کرده بودند،و هیچ توزیع و تکثیری از طرف من هیچگاه صورت نگرفت. دوماه انفرادی من در #زندان_توحید صرف تفتیش عقاید و توضحیخ دادن در مورد نوشته هایم در روزنامه سلام و دیگر مطبوعات شد! ودر متن حکم هم به آن اشاره کرده اند. آن سه نفری که هم پرونده من شدند در اصفهان زندگی می کردند و جزدردهه60 که تنها دو نفراز آن ها را می شناختم و تا زمان دادگاه هیچ نشان و هیچ خبری از آن ها نداشتنم و اصلا یکی از آن سه نفر را هرگز نه دیده بودم و نه می شناختم.از میان آن ها،تنها فقط یک نفر بنام «سید محمدعلی نژادالحسینی» را در اواخر عمر روزنامه سلام که به روزنامه آمده بود دیدم . نمی دانم چرا سر وکله وی آنجا پیداشد؟! ولی وقتی فهمیدم با رجبعلی مزروعی خوش و بش می کند با خودم گفتم خب لابد رفاقت دارند و همشهری (اصفهانی) هم که هستند! وی بیشتر از آنکه با من حرف بزند و یا کاری داشته باشد به سراغ علی مزروعی می رفت و با او کار داشت.جناب مزروعی الان باید پاسخ دهد که در آن ایام چه حرف هایی با ایشان رد و بدل کرده و وی با مزروعی چه کار داشته است؟!حتی من در #دهه_60 فقط دورا دور محمد علی نژادالحسینی را می شناختم. و گاهی وی رادیده بودم. رابطه مان هم رابطه کاری نبود.جناب مزروعی به دلیل همشهری بودن و اصفهانی بودن باید پاسخ دهد محمدعلی نژاد الحسینی اصولا در روزنامه سلام چکار داشته است؟!الان هم بخشی از هیات مدیره انجمن صنفی روزنامه نگاران، و اعضایش درخارج از کشور باصطلاح منتقد نظام هستند!! در حالی که هم از توبره نظام و نهادهای امنیتی و گروه هایی که به آن وابسته هستند می خورند. و هم از آخور رسانه های خارج از کشور مثل بی.بی.سی. رجبعلی مزروعی و #حسین_باستاتی از جمله آن ها هستند! این روزنامه های باصطلاح اصلاح طلب و مانند آن تعطیلی روزنامه سلام رادیدندو مرا که یکی از افراد شاغل آن بودم و مسولیت حروفچینی، تصحیح و تلکس های خبرگزاری ها را بر عهده داشته و ده ها یادداشت و مقاله و گزارش در روزنامه سلام و دیگر مطبوعات،مثل هفته نامه توانا و روزنامه صبح امروز نوشته بودم را ندیدند!! و در مورد زندانی کردن و زندانی شدنم حتی یک خبر کوتاه هم ننوشتند!(بی شرم ها). از تاریخ 18تیر78تا الان در تمامی این سال ها به جز آنچه خودم در باره خودم در سایت های مختلف منتشر کردم، صدایی از مدعیان آزادیخواهی و عدالت طلبی و اصلاح طلبی در داخل وخارج ازایران برنیامدوهمه بالاتفاق تا الان سکوت کرده اند، و به استمرار آزارهای استبداد ولایت فقیه تا الآن یاری رسانده اند.و منشا تمامی این آزارها «شنود» است. چون نمی خواهند و نمی توانند مسئولیت رفتارهای موهن و جنایت بار خود را بر عهده بگیرند!من در مورد شنود وآزارهای آن ها اینجا:در یوتیوب:https://www.youtube.com/watch?v=k8YA3tjOS_8&feature=youtu.beو ویدئویی در تاریخ شانزدهم تیرماه1397در سالگرد تعطیلی روزنامه سلام، زندانی شدن من، و سکوت آن ها،اینجا:https://youtu.be/zKqbR1nwG6I روزشمار من و روزنامه سلام http://news.gooya.com/politics/archives/2016/07/214528.phphttp://www.pezhvakeiran.com/maghaleh-79713.htmlپژواک ایران/روزشمارمن وروزنامه سلام،منتشر کرده ام. برای اطلاع بیشتر به آنجا رجوع شود.روزنامه سلام به حکم دادگاه ویژه روحانیت به5سال عدم انتشار محکوم شد.روزنامه نشاط(4مرداد1378)دوره جدید ش115،نوشت:هیان منصفه دادگاه ویژه روحانیت چند ساعت پس از پایان جلسه ای که سید محمد موسوی خوئینی ها مدیر مسئول روزنامه سلام وی را مجرم شناخت.به گزارش ایرنا در اعلامیه روابط عمومی دادگاه ویژه روحانیت، نظر هیات منصفه را به شرح زیر اعلام کرد:1_در خصوص شکایت استاندار سابق اردبیل مبنی بر نشر اکاذیب اکثریت آرا به مجرمیت آقای خوئینی ها نظر داد.2_ در رابطه با شکایت هفت نفر از نمایندگان مجلس شورای اسلامی مبنی برتوهین و هتک حرمت و تشویش اذهان عمومی با اکثریت آرا متهم را مجرم شناخت.3_ در خصوص انتشار نامه طبقه بندی شده وزارت اطلاعات به اتفاق آرا نظر به مجرمیت آقای خوئینی ها داد.4_ اکثریت هیان منصفه متهم را مستحق تخفیف ندانست.احمدی نژاد استاندار سابق اردبیل در سال76 از وی شکایت کرده بود.وآفتاب امرو(ز4شهریور1378)نوشت:مدیر مسئول روزنامه سلام به حکم دادگاه ویژه روحانیت تقاضای تجدید نظر نکرد.و بر این اساس این روزنامه به مدت پنج سال تعطیل شد.به گزارش خبرنگار ما قرار است موسوی خوئینی ها،مدیر مسئول روزنامه سلام به زودی دلایل خود را برای عدم تجدید نظر خواهی اعلام کند.وی پیش از این اعلام کرده بود که رای دادگاه هرچه باشد نسبت به آن اعتراضی نخواهد کرد.حجت الاسلام موسوی خوئینی ها معتقد بود تصمیم تعطیلی سلام قبل از دادگاه در جای دیگری گرفته شده بود.آری تصمیم تعطیلی روزنامه سلام در جای دیگری گرفته شده بود!(که باید در باره آن هم نوشت!).من نیز به اندازه ی محرومیت سلام به 5سال حبس تعلیقی محکوم شدم. ابتدا به یک سال قطعی و سپس تبدیل آن به 5سال حبس تعلیقی. ولی محرومیت شغلی ام به کمک همین نیروهای اصلاح طلب که هرکدام شان بعداز تعطیلی سلام یا روزنامه ای تاسیس کرده و یا مدیر مسئول آن شدندو یاسردبیر، به اضافه شغل های دیگری که از این جا وآنجا بدست آوردند و تا الان هم فعال هستند و یک روزهم بیکار نشده و مزه بی پولی را هم نچشیده اند،محرومیت ومحدودیت و آزارها همچنان ادامه دارد و آقایان همچنان در استمرار سکوت با نظام ولایت فقیه در تثبیت چنین وضعیتی تبانی کرده اند!هفده تیر نود و نهمحمد شوری(نویسنده و روزنامه نگار) t.me/shourimohammad

1 سال مبارزه،7سال تجربه،25 سال زندان!

یاد آن زمان که چندی از شور انقلابی
هرگز نبود یک دم در دیده خواب ما را
«تا مرگ شاه خائن نهضت ادامه دارد»
گفتیم و از مسلسل آمد جواب ما را
بردیم مادیان را از بهر فحل دادن
برعکس آرزوها شد مستجاب ما را
کونی و کله قندی دادیم و بازگشتیم
دیگر نماند وامی از هیچ باب ما را
گر انقلاب این است باری به‌ ما بگویید
ما انقلاب کردیم یا انقلاب ما را؟

شعر ازمهدی اخوان ثالث (م.امید)

خیلی ها که مرا می شناسند، از من سؤال می کنند که اگر می دانستی اینطور می شود، آیا باز هم انقلاب می کردی؟

این روزها، یعنی در 32 سال پیش در چنین روزهایی،در بهمن 57،برای انفجار بمب دست ساز در دستم، حسابی درد می کشیدم.

بخاطر درد شدید و ترزیق آمپول(توسط یک پرستار آشنا در منزل دوست هم مبارزه ای)،دو روز 21 و22 بهمن را تقربیا خواب ِخواب بودم.از خواب که بیدار شدم،دیدم سلطنت سقوط کرده و جمهوری اسلامی آمده! (نگاه کنید به بخشی از خاطرات قبل از انقلاب که پیشتر درهمین وبلاگ منتشر کرده ام).

سالهای 54 .55 که 15سالم بود،همراه با تحصیل، سر وکارم با کتاب و کتابفروشی و کتابداری گذشت(نگاه کنید به یادداشت کیف کتاب وکباب)و از همان موقع بود که شدم آدم سیاسی!

سال آخر دبیرستان و اخذ دپیلم همراه شد با مبارزه مخفی و علنی علیه رژیم شاه. مثل چاپ کردن اعلامیه های ضد سلطنت و توزیع آن، و همینطور فروش کتاب و به همراهش کتاب های ممنوعه،مثل کتابهای علی شریعتی، و شرکت در تظاهرات و در این اواخر ساختن بمب دست ساز…

وقتی انقلاب پیروز شد سال اول(58) را در شهرخودم (آبادان)بودم. همان زمان نوارخانه ای مثل کتابخانه (که شاید توی ایران اولین بود)،بنام «نوارخانه انقلاب» را به کمک دوستان تأسیس کردم. که همان زمان به من خُرده گرفته شد که چرا نامش را گذاشته ای «انقلاب»؟ بگذار «انقلاب اسلامی»! «اسلامی» را به دنبالش چسباندم. ولی نمی دانستم که بعدا اسلام امثال سعید اسلامی(امامی)ِفرنگ نیشنِ شیک و پیکِ انقلاب ندیده می آید و در حساسترین مراکز کلیدی کشور لانه درست می کند و برای 32 سال، خط مشی سیاسی اداره کشور را تقریر!

همان سال باز به کمک دوستان و دفتر نشری که راه انداخته بودیم،روزنامه نگاری خودجوش را تجربه کرده وی نشریه ای بنام «راه دانش آموز» را منتشر ساختم.،که البته بعد از چند شماره کارمان نگرفت و تعطیل شد!

سال 59 بدلیل آشنایی که قبل از انقلاب با بیت آیت الله العظمی منتظری بوجود آمده بود،خط مشی سیاسی پس از انقلابم نیز رقم خورد و البته مفتخرم که اشتباه نکرده ام!

از سال 59 تا ابتدای تا اوایل سال62 در ستاد مرکزی سپاه پاسداران تهران مشغول صادر کردن انقلاب شدم!! ولی چون بسته بندی ما خوب از کار درنیامد، ورشکست شدیم و با استعفا از سپاه، دو گانه سوز شدیم! یعنی هم به کار صدور انقلاب در شکل و بسته بندی جدید،با تأسیس یک مؤسسه انتشاراتی و چاپ یک نشریه این بار صرفا کار مطبوعاتی وفرهنگی پرداختیم و هم در کنارش به آرایش سیاسی داخل کشور نیز نیم نگاهی می انداختیم! که با آمدن مک فارلین به ایران و افشای آن، کاسه کوزه مان هم بهم ریخت و باعث و بانی باقی قضایا بعدی شد….

در آبان سال 65 به فرمان امام خمینی که به آنتریک «محمدی ری شهری» وزیر اسبق وزارت اطلاعات،(کتاب خاطرات سیاسی ایشان بخوانید) حُکم دستگیری ما را داده بود و ما را ضد انقلاب و منحرف خوانده بود و بعدش هم در آخر حُکمش گفته بود که با ما با عدل و داد برخورد کنند!؟ به زندان افتادم.

از همان ابتدای انقلاب تا سال65 که گه گاهی یادداشت هایی می نوشتم و برای مطبوعات می فرستادم وبرخی از آنها هم در مجله سروش و روزنامه انقلاب اسلامی ابوالحسن بنی صدر (اولین رئیس جمهوری ایران) و روزنامه اطلاعات هم چاپ شده است،آرام آرام به سمت حرفه روزنامه نگاری ترغیب و متمایل شدم.

بعد از آزادی در اسفند سال 66،و هم چنین بالاخص بعد از 2 ماه حبس و زندانی شدن به جرم نوشتن مقالات و گزارش علیه امنیت ملی!! درمطبوعات و نیز اتهام در نشر وتوزیع یک دستخط موسوم به رهبر انقلاب(آیت الله خامنه ای) در فرمان قتل دگراندیشان مرتد)، پس از تعطیلی روزنامه سلام(در 17تیر78)-که من از اول تأسیس تا پایان تعطیلی اش شاغل رسمی آن مطبوعه بودم و روزنامه نگاری حرفه ای خوم را هم از آنجا شروع کرده ام)- 25 سال می گذرد و من به تجربه و در عمل هیچ وقت احساس آزادی نداشتم و ندارم و علاوه براینکه چند بار زندان جمهوری اسلام سعید اسلامی(امامی) را تجربه کرده ام با این وجود در خارج از زندان، در زندانی بنام ایران همچون«پاپیون» حبسم کرده اند و همواره از آزار آنها درامان نبوده و همواره مستقیم وغیر مستقیم با پاپوش های یاران سعید امامی و رؤسایش که همچنان قدرت را فعال مایشاء در اختیار دارند، روبرو شده ام! وبا اینکه شکایت و شکوائیه هایی رسمی و غیر رسمی کرده و نامه هایی سرگشاده و غیر سرگشاده نوشته ام (که برای همه آنها مستندات مکتوبی هم هست!) از قبل معلوم بود که گوش شنوایی نیست و آنها عزم را جزم کرده اند که با قطع نان (یادداشت نان آزادی را بخوانید) ما را اگر نتوانند عَبد و عبید و بُز اخفش خود کنند،لااقل از حیِّز انتفاع بیاندازند.و در این میانه حتی بخاطر آنکه سعی داشته و دارم نان از جبین خود بخورم و حرف خودم و نوشته خودم را بگویم و بنویسم،ازاینرو ازآنهایی که انتظارمی رفت کمک حالی برایم باشند، بخاری بلند نشد…!

من دردوره انقلاب 17 سال داشتم. و فکرمی کنم بیش از سن خودم می فهمیدم. و باز هم معتقدم مثل هم سن و سال های من (که غالبا از قشر متوسط بودند)،آنها باراصلی انقلاب را (سال 56 تا57 را می گویم)بر دوش داشتند و همین درک و احساسی را که من داشتم،آنها هم داشتند و لذا انقلاب زود پیروز شد!

حال بااین مقدمه،در پاسخ به سؤال می گویم:

اگر می دانستم سرنوشت این چنین می شد،سرنوشت را به گونه دیگر رقم می زدم! و مبارزه را شکل دیگر تقدیر.

هر چند بقول شاعر شیرین سخن (حافظ) که گفته است:

ساقیا می بده و غم مخور از دشمن و دوست

که به کام دل ما آن بشد و این آمد!

اما با این وجود از سابقه انقلابی خود و فعالیت هایم هرگز پشیمان نیستم و به آن افتخار می کنم. فقط متأسفم که اپیدمی «انقلاب فرزندانش را می خورد» واگیردار است و هنوز واکسن ش را نساخته اند…!

والسلام

محمد شوری(نویسنده و روزنامه نگار)

14بهمن89

بایگانی

دسته‌بندی