You are currently browsing the tag archive for the ‘خاطرات سیاسی’ tag.

یدا و پنهان دولت سایهاز:محمد شوری(نویسنده و روزنامه نگار) t.me/shourimohammadشناخت درست از « #دولت_سایه» و پیچیدگی های آن، در شناخت از افراد کلیدی و ایضا « #پادو» های آن در عرضه های مختلف همچون بنگاه های اقتصادی و رسانه ای به ما کمک می کند تا در اتخاذ تصمیم درست عمل کنیم!یکی از عرصه های «دولت سایه» حضور در دوران گذار و جانشینی « #نظام_ولایت_فقیه » است!هدف «دولت سایه» در وهله ی اول « #حفظ_نظام» است تا هم چنان «قدرت» بلامنازع و سیطره بر جامعه در اختیار باشد.«دولت سایه» برای استحکام و سلطه ی کامل (باتوجه به عصر ماهواره،اینترنت و موبایل) افرادی را به خارج از مرزها، روانه کرده و می کند، که از استراتژی های مهم«دولت سایه» است!و در کنار آن،به فکر جانشینی و آلترناتیو سازی نظام ولایت فقیه هم هست! تا چنانچه اگر «نظام ولایت فقیه» سقوط کند، بخشی از قدرت حاکمه را در پسا سرنگونی در اختیار داشته باشد. و با آن قدرت و ثروت همچنان محفوظ باشد و هم بواسطه ی آن، آثار جنایات خود را پاک و مخفی نگهدارد!«دولت سایه» استراتزی فوق را با بخشی از نیروهای باصطلاح #اپوزیسیون صادراتی و یا اپوزیسیون خریداری شده و یا اپوزیسیون فریب داده شده انجام می دهد!مدتی است در رسانه های داخل و خارج واژه ی «دولت سایه» آگراندیسمان می شود و از آن به وفور سخن می گویند.اولین یادداشتم در مورد «دولت سایه» را در تیرماه1387 در چند شماره نوشتم و بعدا تحت عنوان «دولت سایه ای که من می دانم» در سال1393 و در 10 شماره آن را کاملتر تشریح و تبیین کردم. و هم چنین به صورت تصویری سخنانی در چند فایل ویدئویی در یوتیوب منتشر شد که به دلیل محدودیت ها و ایضا « #شنودِ» شیاطین! از ادامه ی آن خودداری کردم، لذا لازم دانستم با توجه به اینکه این واژه یعنی«دولت سایه» نیز مانند تمام اصطلاحات و واژه های دیگر، مثل « #جامعه_مدنی»و « #اصلاحات» در لابراتوار «نظام ولایت فقیه» مسخ و استحاله شده به خورد عوام می دهند و سپس توسط رسانه های در اختیار، دائم تکرار، واژه ی «دولت سایه» نیز توسط همان «دولت سایه» چنین سرنوشتی پیدا کند، مقدمه و شرح تاره ای از «دولت سایه» را تحریر نمایم.زمان و سیر تحول در بازی سیاست و ایضا سیر تحول در اندیشه، کمک می کند تا شناخت «دولت سایه» کامل تر شده و دقیق تر به آن نگاه کنیم. لذا شناخت و دیدگاه خود را ( حداقل و در حد امکان برای خنثی کردن اقدامات دولت سایه برای وارونه سازی آن)به همراه آنچه نوشته و سخن گفته ام و مجموعه ای از لینک های مرتبط را یک جا برای کمک به بازگشایی #جعبه_سیاه «دولت سایه» منتشر می کنم.الف-تعریف:«دولت سایه» یک واژه ی مُدرن و جدید است!«دولت ‌‌سايه» ‌عبارت ‌است ‌از دستیابی يك‌شخص(حقیقی و حقوقی) به قدرت که در ‌فرايندهایی آن‌ را بدست ‌می آورد ‌و به واسطه ‌‌ی آن‌ می‌تواند، (يا توانسته) خواسته ی‌‌ خود را بر جامعه ‌‌يا دولت (و يا بر بخشی ‌از هر دو) تحميل ‌و ديكته ‌نمايد.«دولت سایه» مجموعه ای از افراد و گروه ها و ساز و برگ های حکومتی و دولتی و بنیادهای غیر انتفاعی و خصوصی در حوزه های اقتصاد،سیاست و فرهنگ است که متجانس و غیر متجانس با هم و به شکل هرمی بواسطه ی برخورداری از « #رانت» و «ثروت» و «قدرتِ قانون» به صورت پنهان بر چگونگی اداره ی جامعه و با امر و نهی به حاکمیت و دولت، فرماندهی کرده و با دخالت خود، سیاستگذار اصلی در بازی سیاست است!ب-تبیین و تفکیک:1-تفاوت «دولت سایه» با واژه ی «دولت پنهان»: گاه در توصیف «دولت سایه» از واژه ی « #دولت_پنهان» اسم می برند. اما این توصیف به نظر نگارنده جامع نیست. به این دلیل که «دولت سایه» درست است که پنهان است ولی پنهان هم نیست. یعنی همانطور که ما سایه ی یک شخص یا شی ای، یا مکانی را می بینیم ولی اصل خودش را نه،«دولت سایه» نیز سایه و سیطره اش بر امور، نهادها، و حاکمیت حس شده و ملموس دیده می شود. هر چند که ممکن است ما به طور کامل اجزا و افراد تشکیل دهنده و فرمان دهنده ی آن را نشناسیم و ندانیم که کیستند؟ و آنان هنچنان پشت گارد آهنین، مخفیانه ادامه ی حیات دهند.2-تفاوت «دولت سایه» با «دولت در سایه»:گاهی به جای «دولت سایه» از لفظ « #دولت_در_سایه» استفاده می شود که گمراه کننده و گاه عمدی و انحرافی برای فریب است که این نیز می تواند کار همان «دولت سایه» باشد.«دولت در سایه» در جامعه ای هویت و مصداق دارد و یا می تواند تشکیل شود که آن جامعه دارای اجزای یک دمکراسی واقعی(مثل وجود احزاب-به صورت عینی- و رسانه آزاد)در اداره دولت و حاکمیت باشد.آنجا که نهادهای قدرت دراختیار یک یا چند فرد، یا یک حزب باشد و در آن آزادی نباشد، یا کانالیزه شده باشد، و یا استبداد و دیکتاتوری و خشونت حکومتی مستتر و آشکار خود را نشان دهد، «دولت در سایه» وجود ندارد و نمی تواند داشته باشد.آنچه که گاه در رسانه های «نظام ولایت فقیه»از لفظ «دولت در سایه» گفته می شود، یک فریب، حقه بازی و شارلاتانیزم و خود بخشی از سناریو و بازی «دولت سایه» است.«دولت در سایه» را جوامعی با ساختار دمکراتیک و آزاد، #احزاب آن جوامع تشکیل می دهند تا در صورت پیروزی و بدست آوردن قدرت، توان اداره ی دولت را از پیش تجربه کرده باشند.در این جوامع، (جامعه مدنی مسلط بر جامعه)، احزاب برای خود دولت صوری تاسیس می کنند تا آمادگی تشکیل دولت اصلی را داشته باشند.اصولا آن جا که ارکان دمکراسی مثل حق انتخاب شدن و حق انتخاب کردن، آزادی رسانه و تاسیس حزب و آزادی بیان و انجام و برپایی و راه اندازی راهپیمایی و میتینگ را داشته باشد، وجود «دولت سایه» کم رنگ است هرچند که می تواند باشد. در جامعه ای که نهادهای قدرت توسط رسانه زیر ذره بین هستند و دولت زیر تیغ #مطبوعات، جایی برای حیات سیاسی «دولت سایه» به آن مفهومی که از آن تصور می شود در تصدیق عینی نیست و اگر باشد قابل نفوذ و شکننده است!پ-پیدا و پنهان دولت سایه در نظام ولایت فقیه:1-خودی و غیر خودی:همزمان با پیروزی انقلاب57، در «نظام ولایت فقیه» جریان حذف و خودی کردن و غیر خودی شدن به وجود آمد؛ و همراه آن، «دولت سایه» هم متولد شد.2-ایدئولوژی:اگر پسوند «اسلامی» به « #جمهوری» بر اساس همان 98درصد آرا را هم به پذیریم، ساختاری مثل «جمهوری اسلامی #افغانستان» و یا «جمهوری اسلامی #پاکستان» می توانست باشد، که بر اساس مسلمان بودن عامه ی مردم تشکیل شد. اما درست در همان سال نخست پیروزی انقلاب، واژه ی «اسلامی» مترادف با حاکمیت «روحانیت» و قرائت آنان از اسلام (آنهم اسلام شیعی) به نمایش گذاشته شد. و با تصویب « #اصل_ولایت_فقیه» در «قانون اساسی»، این «اسلام» منحصرا باید قرائت « #ولی_فقیه» حاکم بر جامعه باشد. و فرمان، فرمان او. که در این 42سال، مردم اثرات چنین شیوه ای از حکومتداری را با گوشت و پوست خود لمس کرده و می کنند!بنابر این روند، هر که در این ایدئولوژی (بدعت ولایت فقیه در دین) و در دایره ی آن قرار گرفت، خودی و هر که ساز ناکوک زد، غیر خودی شد. و این دایره هر روز تنگ تر و کوچکتر شد. و در این میان آن عده ای قدرتمند شدند که با این ایدئولوژی همراهی کردند.3-«نفاق»، «نفوذ»، «نامردی»«نفوذ»،«نفاق» و «نامردی» سه ضلع مثلث و هویت و ماهیت «دولت سایه» هستند که با حقه بازی، ریاکاری، چاپلوسی، و شارلاتانیرم تزئیین می شود.وقتی دایره ی خودی و غیر خودی با ایدئولوژی «ولایت فقیه» در جامعه و ارکان حکومت بسیط شد، برای ورود به درون دایره ی خودی، باید نفاق ورزید.«نفاق» ایدئولوزی«نفوذ» است. و برای نفوذ، ریاکاری، چاپلوسی، تملق و مهارت لازم، کلید ورود به آن است.ایدئولوژی ولایت فقیه کمک بزرگی کرد تا آن عده که هدفمند در فکر نفوذ به ارکان حکومت و دولت بودند، لنگر بیاندازند و کنگر بخورند!«نفود» یک ضلع از سه ضلع مثل «دولت سایه» است که پای جواسیس و نهادهای امنیتی بیگانه، مثل #موساد، سیا و ام آی سیکس را هم به آن باز کرده و می کند. به طوری که از همان ابتدای انقلاب، همواره دولت و نهاد امنیتی( #واجا) مکرر در حال کشف و شناسایی جواسیس هستند و آنقدر زیاد است که گاه این شائبه و تصور را به یقین نزدیک می کند که جواسیس کلیدی(شاه کلید #جاسوس ها) بعد از اتمام تاریخ مصرف جواسیس خُرده پا، خودشان آن ها را لو داده و به این نحو از وجود آن ها و احیانا موی دماغ شدن و مزاحمت و گنده شدن آنان خلاص می شوند. و «نظام ولایت فقیه» هم آن را در بو و کُرنا کرده و به کشف جواسیس خود برای نشان دادن تسلط خود، «پروپاگاندا» ی تبلیغاتی را می اندازد!می شود گفت یکی که از شیوه ها و استزاتژی های «دولت سایه» نیز همین است، نیروهای بکار گرفته شده را قربانی مطامع دراز مدت خود می کند.4-تشکیلات «دولت سایه»شکل و شمایل «دولت سایه» هرمی است!وقتی از«دولت سایه» سخن گفته می شود، نه این است که مثلا چند فرد در یک « #اتاق_فکر» تصمیماتی اتخاذ و سپس برای اجرا، آن را در اختیار دیگر افراد و یا «پادو» های خود قرار می دهند. البته بخشی از آن چنین است؛ ولی اگر بخواهیم تمثیل بزنیم شبیه همان #شرکت_های_هرمی در بنگاه های اقتصادی است که افراد بدون شناخت از هم، همدیگر را جذب و گاه یکدیگرا دفع می کنند!«دولت سایه» چیزی شبیه شرکت های هرمی هست. همان هایی که مدتی در «نظام ولایت فقیه» توانستند با فریب و شارلاتانی نقدینگی مردم را تصاحب شوند. این شرکت ها یا بنگاه های اقتصادی ابتدا با یک چند نفر شروع می شود و هر فرد، فردی دیگر و آن فرد، فرد دیگر را جذب می کند بدون آن که آن فرد اول از فرد مثلا دهم شناخت داشته باشد. و ممکن است آن فرد دهم که پول و سرمایه اش به باد فنا رفته، از نزدیکان و دوستان آن فرد اول باشد!شناخت سرشاخه ها در «دولت سایه» اهمیت بسیاری دارد تا در دام آن نیفتیم؛ و «طعمه» و یا « #پرستو» ی «سیاسی،سکسی و جنسی و کالایی ناخودآگاه، و غیر مستقیم آنان نشویم؛ و البته گاه این امر، خودآگاه و مستقیم و با شناخت است. بستگی به فرد و سابقه و توانایی ها و اخلاقیات وی دارد.در این مسیر «قربانی» شدن و «حذف» کردن توسط سرشاخه ها و یا بازی دادن افراد، از استراتژی های «دولت سایه» است. 5- «پرستو»،«پادو»سرشاخه ها و افراد کلیدی دولت سایه برای رسیدن به اهداف خود افراد مختلفی را به شکل «پرستو» و « #پادو» به کار می گیرند و گاه آن ها را «طعمه» ی دیگران می کنند.گاه همان «پرستو» و «پادو»ها خود در مناسبات و تعاملات و معالات شاخ می شوند. و گاه در ابن بازی قربانی شده و معدوم و حذف می شوند.بخش بزرگی از طیف « #انصار_حزب_الله» و « #خودسر» و « #دلواپسان» پادوهایی هستند که توسط سرشاخه های «دولت سایه» بکار گرفته می شوند!موتور «دولت سایه» افراد «پادو» و «پرستو» ها هستند.این افراد به این امید که از ناحیه رانتی که برخوردار می شوند، ارتقا یافته و سرشاخه بخشی از اعمال قدرت شده و همینطور هرمی شکل الخ….مطیع و گوش به فرمان هستند.به طور مثال در جریان کشته شدن فرزند « #روح_الامینی»(که از سرداران سپاه و به بیت خامنه ای نزدبک بود) در ماجرای #کهریزک، بدنبال مفقود و ناپدید شدن فرزندش،وی می گوید:«من از روز دستگیری وی، به هر کجا که مراجعه کردم، پاسخی به من ندادند. نیروی انتظامی، سپاه، وزارت اطلاعات و قوه قضاییه هر کدام از خود سلب مسؤلیت می‌کردند. دو هفته را این گونه سپری کردم. به هر کجا سر می‌زدم، با دیوار بلندی از ناامیدی روبرو می ‌شدم. تا این‌ که دلّالی پیدا شد و گفت اگر چهارمیلیون تومان به من بپردازید، ترتیب ملاقات شما را با فرزندتان می‌دهم. در روز مبعث در حسینیه امام خمینی (ره) و در دیدار مسؤولین کشور با رهبری، این موضوع را با وزیراطلاعات که در ملاقات حضور داشت، مطرح کردم تا در مورد آن فرد«دلال» تحقیق کنند. شماره‌های خود را نیر به وزیر اطلاعات دادم تا اگر نیاز به اطلاعات بیشتری داشت، بتواند با من تماس بگیرد…».عموما و غالبا آدم های بی سابقه و بعضا بی بُته، و جاه طلب، و دارای ضعف های اخلاقی و بی قید و بند به اخلاقیات، «پادو» یا پرستو های «دولت سایه» در داخل و خارج از ایران هستند.وقتی در درون #وزارت_اطلاعات نظام ولایت فقیه افرادی با آن منش و اخلاق و ایدئولوژی هستند که آن مصاحبه و بازجویی آنچنانی را از همسر « #سعید_امامی» گرفته اند (حالا به ماهیت این مصاحبه که ساختگی و نمایشی و یا واقعی بوده کاری نداریم) طبیعی است آدم های با سابقه ی درخشان و توانمند و مقیّد به قیود اخلاقیات، جیره بگیر نمی شوند. و لذا «دولت سایه» در پی شکار افرادی است که می توانند هر کاری بکنند، و از هر وسیله ای برای هدف استفاده نمایند و مقید به قیود اخلاقی هم نباشند و یا حداقل دارای ضعف بُنیه باشند و با شناسایی(بخصوص در مورد «پرستو» ها که گاه در بگیر و به بند های مربوط به « #حجاب» اتفاق می افتد) زندگی خصوصی،آن ها را به تور انداخته و طعمه دیگران می کنند و …این افراد در بازی سیاست و حوزه ی #رسانه هم بشدت فعال هستند.« #روح الله_زم». یک مصداق عینی آن است که گوشت قربانی شد. او که از «سعید امامی»بالاتر نیست. سعید امامی سر به نیست شد تا سرشاخه ها همچنان در امنیت و در سایه باشند.«پادو» های رسانه ای برای «دولت سایه» اهمیت بسیار بسیار والایی دارند تا با آن ذائقه ی افکار عمومی را به سمت اهداف خود تغییر دهند، لذا بسیار بسیار در آن سرمایه گذاری کرده اند!«دولت سایه» با تربیت و یا با «ماموران به خدمت» خود در نهادهای امنیتی ، و یا یا با اغوا و تطمیع، افرادی را به عنوان #خبرنگار، #روزنامه_نگار و #کارشناس، در داخل و خارج ار ایران در درون رسانه ها نفوذ داده است. و الان در بخشی از جهت گیری های رسانه هایی چون «#بی.بی.سی» و « #ایران_اینترنشنال» نفوذ داشته و افکار عمومی را تغذیه می کنند.نه اینکه در رسانه های دیگر «پادوی رسانه ای» ندارد، دارند، و اسم بردن ما از «بی.بی.سی». و «ایران اینترنشنال» صرفا بخاطر درجه ی اهمیت و گستردگی و نفوذ آن ها است.این افراد ممکن است چند وجهی باشند و به کارهای دیگر هم مثل دلالی و پولشویی و…فعال باشند!؟ و در پروژه ی تحریم توسط آمریکا ظنی به آن ها نمی رود و در دام #تحریم قرار نمی گیرند!بخش دیگر از این افراد، «پرستو»های «دولت سایه» هستند.یکی از استراتژی های «دولت سایه» که سریع اجرایی می شود، استخدام و یا هدایت افرادی به عنوان «پرستو» است.«پرستو» ها غالبا از جنس «مونث» هستند که به صورت « #طعمه» افرادی را اغوام و در تور خود می اندازند و سپس اهداف مورد نظر را به پیش می برند!البته این «پرستو» ها می نوانند از جنس «مذکر» هم باشند و همه «پرستو» ها هم جنسی و مربوط به سکس نیستند، می تواند در زمینه ی دیگری هم باشد.همین «پرستو»ها گاه در چهره ی « #فعال_حقوق_زنان» و « #فعال_حقوق_بشر» و «کارشناس» در تریبون ها هم هستند.به دلایلی و بر تجربه و شناخت می توانم اسامی بی شماری را نام ببرم که با این محدویت ممکن نیست!این مجموعه را در هشتاد صفحه و در نسخه ی pdf در تلگرام اینجانب یکجا مطالعه فرمایید.مهرماه نود و نه #محمد_شوری(نویسنده و روزنامه نگار)t.me/shourimohammad

جعبه سیاه سینما رکس آبادان؛روایت نویسنده که خود شاهد بود!#سینما_رکس در 28مرداد57 همراه با تماشاگران #فیلم_گوزن_ها سوخت و به قراری تعدادی انسان در آتش حماقت،یا جنایت و خیانت سوختند و تا الان درباره آن هر فردوگروه وجریان سیاسی بر اساس اطلاعات خود_بغض ها و کینه ها و یا استقلال نفس و حُریَّت_حرف هایی زده و نوشته هایی را نوشته اند.اما حرف های زدنی و نوشته های نوشتنی هنوز هم به وفور هست و #جعبه_سیاه_سینما_رکس_آبادان اسرارش کاملا گشوده نشده و بخش مهم آشکار شدن آن هم منوط می شود به پایان دوره ی #نظام_ولایت_فقیه در #ایران.همانطور که با سقوط #رژیم_پهلوی برخی دروغ های شاخدار انقلابیون علیه نظام پهلوی و #شاه برملا شد!ازآنجاکه خودمتولدشهر #آبادان هستم و بلافاصله در اولین دقایق آتش گرفتن سینما رکس(به دلیل نزدیکی منزل به سینما که حدود5دقیقه بود)خود را به آنجا رساندم و شاهد بودم و ایضا،ازآنجاکه دراین شهرفعالیت مخفی و نیمه علنی انقلابی داشتم و بابرخی ازافرادازدور و نزدیک آشنا هستم،روایت خود را مکتوب می کنم:اینجاوآنجاروایت هایی خوانده وشنیده ام که تقریبایکسان و صفر و صدی و یا سیاه ویاسفیدهستند!یا به ضرس قاطع باصطلاح طرفداران #خمینی سینما را آتش زده اندو یا بدست #ساواک انجام گرفته است!بیشترحرف هاو نوشته هایی که من خوانده ام واطلاعاتی که بدستم رسیده متاثر ازجّوفعلی نظام ولایت فقیه است؛درحالی که آنزمان کسی حدس نمی زد انقلاب در عرض یکسال به پیروزی می رسد؛ولی در هر حال سوژه ی سینما رکس آبادان برای عده ای کسب شهرت حبابی شد!!خصوصا اکنون که با شبکه های اجتماعی وماهواره واینترنت وغیره،درکمترین زمان می توان آگراندیسمان شدودرست و نا درست،دروغ و راست یک روایت ویایک حادثه و تحلیل و خبر را به خورد عوام الناس داد.و اصولا عوام الناس هم دنباله این هستندکه چه مطالبی ویا فیلمی زیاد لایک وفالور دارد،یافردگوینده ونویسنده ی آن کیست؟ اگر از شهرت برخوردار شده باشد، برایش غَش می کنند!!و از طرفی هم الان به ضرب و پمپاژ رسانه هاو شبکه های اجتماعی،فردی ازهیچ به پیچ می رسد!!وهر بادی هم که از مقعد او هم خارج شود،وحی مُنزل و مقدس می شود!!مثل این است که شما یک پول بادآورده بدست آورده باشی و بواسطه همان پول،پول های بسیاری را به جیب بزنی!!حکایت رسانه های امروزی در عصر پسامدرنیزم!!همین است…ولذامثلامی بینیم که فردی به مدت یک هفته باصطلاح #زندان رفته است وبه اندازه چندجلدکتاب خاطره تعریف می کند!!ویامستنددرباره زندان می سازد!!وبه کمک رانت همان رسانه-که باید مطیعش باشد-مثل بادکنک بادمی شودو سپس حلوا حلوا!!عموما مردم کاری به«مال قال»ها ندارندکه چه گفته است؟مردم عادی زیاد اهل کنکاش و تحقیق،ومورا ازماست کشیدن نیستند.در این میان هم اگر بخواهی آدم مستقلی باشی وجدای ازبُغض هاوکینه هاووابستگی،به زعم خودسخنی درست وحرف صحیحی را بزنی،با بایکوت آنان طرف می شوی.بطور مثال،وقتی خودم در محل انجمن صنفی روزنامه نگاران باچسباندن یک پلاکارددراعتراض به نحوه برخورد حکومت و #انجمن_صنفی اعتراض کردم و حیّ وحاضرخودم در مقابل #خبرنگار#بی_بی_سی بودم ودرهمان حال هم این خبرنگار داشت باهمکارم در #روزنامه_سلام ( #انصافعلی_هدایت)داشت مصاحبه می کردوایشان ازمن دراین مصاحبه یاد کرد،آن خبرنگارحاضرنشدکه باخودم مصاحبه کند!؟واززبان خودم حرف هایم رابشنود،یعنی اجازه نداشت!!یا مثلا وقتی در ماجرای افشای #مک_فارلین(که به همین دلیل در آبان 1365زندانی شدم و اولین کسی بودم که بانام بردن ازمک فارلین،آمدن وی رابه تهران،درقبل از13آبان65(که #هاشمی_رفسنجانی آن رادر13آبان،در #نماز_جمعه علنی کرد)،در یک اعلامیه،تحت عنوان:[چرا ملاقات های #قائم_مقام رهبری قطع شد]که باکمک دوستان منتشروتوزیع شد،آنرا آشکار و افشا کردم ،ولی می بینیم وقتی مستندی ساخته می شودویاجایی مصاحبه ای می شودویانوشته ای منتشر،ازاین رویدادو این اعلامیه وازمن هیچ حرف وسخنی به میان نمی آیدوسعی درپنهان کردن آن را دارند!و یا همینطور مثلا در قضیه ساخت« #مستند_قائم_مقام» به عمد و با اشاره نهادهای امنیتی مرا ندیدگرفتندوحتی مطالبی راکه خودم درپاسخ آن نوشته بودم را سعی کردندبه نحوی گم وگور کرده وکم رنگ جلوه دهند؛همانطورکه دیگرمطالب و صحبت های اینجانب در #یوتیوب؛که به کمک عوامل خودکاری کرده اندکه باصطلاح دیده نشودویا مرعوب وتوجیه وتهدیدوتمهیدکردن افراد،که خودرابه کوچه علی چپ بزنند!وبه #سکوت خودهمچنان ادامه دهند!ولی بعد می بینم که یک فردی از همان دست اندرکاران ساخت«مستند قائم مقام»می آیدبه من زنگ می زندو ازمن می خواهدهمینجوری برای تکمیل اطلاعات شخصی خودش در یک جایی-که معلوم نیست کجاست؟-یک #بازجویی محترمانه بکندوباصطلاح بامن گفت گو کندونفعش را هم ببرد!!و البته ازمن هم چیزی در نزد افکار عمومی منتشر نشود و کسی هم چیزی نداند!!انگاری من هالو و یا ملانصرالدین هستم!!و ایضادر قضیه ی دستگیری و زندانی شدن من در زمان تعطیلی روزنامه سلام،(و آن هم به دلیل نوشتن)همه بالاتفاق(هم در داخل و خارج از ایران) ناجوانمردانه و منافقانه و رزیلانه تا الان در باره آن و زندانی شدن من سکوت کرده اند، که وضعیت بدخیم معیشتی وبیکاری فعلی من هم ناشی ازهمین سکوت ادامه دارونا جوانمردانه آن هاست که به نظام #ولایت_فقیه این اجازه راداده است که تا الان علاوه براینکه مرا ازحقوق شهروندی وشغل خودم محروم کنند،به آزارواذیت #شنودی خود هم متداوما ادامه دهند!ومن می دانم چرا؟دلیل آن هم جنایتی است که در زمان آزادی از #زندان(در اسفند سال1366) انجام داده اند.و این همه نامردی و سکوت رذیلانه و آزارشنودی و غیره، و محرومیت ازهمه ی حقوق شهروندی هم به خاطرافشانشدن آن جنایت ولاپوشانی آن است.لذا بدلیل گُهی بودن کون برخی وشریک دزد بودن و…و…_که درچاه ویل و باتلاقی که توسط نهادهای امنیتی کَنده اند،فرو رفته ودست وپا می زنند،و اگر بخواهندحرفی هم بزنندو سکوت خودرا بشکنند،ابتدا بایدطهارت بگیرندو دلیل سکوت وحرف نزدن خودرا توجیه کنند_ولی من خوددراین سال ها سعی کردم با همین بضاعت اندک مالی و زندگی در #شنود، آرام آرام حقایقی را بنویسم و حرف هایی را بزنم.و زمان هم به نفع من است؛هر چنددر محرومیت و محدودیت شدید هستم.واقعه ی سینما رکس آبادان از جمله حوادثی است که خیلی دوست داشتم در باره آن مفصّل ومستندبنویسم.وفعلا هم دارم روی آن کار می کنم. البته یک خاطره ای کوتاه چندسال پیش در وبلاگم نوشتم، ولی به همان دلیل ندید گرفتن و گم و گور کردن، نوشته ام عیان نشد!الان هم درصددآن نیستم که از این واقعه،واقعیتی که خودم می فهمم را کامل بیان کنم.که این نیز دلایل مختلف دارد.امادیدم در این سال ها به قول #مولانا«زاغان درباغ رُز،نعره ی زاغان می زنندَ»باخودگفتم:«کی کندازبلبل»؟لذابرای ثبت درتاریخ آنچه راکه می دانم وخاطرم هست(از روی حافظه)مطالبی را منتشر می سازم.1-شهرت فیلم #گوزن_ها-را بدلیل باصطلاح سیاسی بودن آن-شنیده بودم، برای دیدن فیلم،این دست و آن دست و امروز و فردا می کردم که این حادثه اتفاق افتاد!2-در زمان آتش گرفتن سینما رکس آبادان،در حالی که در اتاق خود داشتم با رادیویی که با آن اخبار بی بی سی را گوش می کردم و بدلیل خرابی و قطع شدن سیم بلندگویش با آن ور می رفتم و در حال لحیم کردن آن بودم،به من خبر دادند که سینما رکس آتش گرفته است. فورا بدلیل نزدیکی به منزل، به آنجا رفتم.3-کم کم جمعیتی زیادی در آن جا جمع شد و من برای شنیدن حرف ها،به میان جمعیت رفتم.ابتدا بگویم:در #سینماهای آبادان افرادی در استخدام سینما بودند که کارشان این است که چراغ قوه دست بگیرندتاهنگام خروج و ورود افراد نور بیاندازند و تماشاگر مسیر را پیدا کند،ما به این افراد می گفتیم:چراغ لیت!یکی از همان افراد درون جمعیت که مقابل سینما جمع شده بودند،و خود را «چراغ لیت» سینما معرفی کرد، شنیدم که گفت من شغلم در سینما چراغ لیت است الان همه می آیندبیرون.چون خودش از سینما بیرون آمده بود؛ اما کسی بیرون نیامد!4-سینما یک در ورودی و خروجی برای تماشاگران داشت. من حدود 20دقیقه آنجا ایستادم تا آتش نشانی آمد-که ابتدا آب هم نداشت-!و از طرف دیگر«بمبو»ها-شیر های فلکه آب که سرچهارراه هابود- آن ها هم آب نداشتندواز سوی دیگر سینما فضای باز برای مهار کردن آتش نداشت،دقایق زیادی برای خراب کردن دیوار و ایجاد سوراخ و منفذ برای ریختن آب و خاموش کردن آتش توسط آتش فشان ها سپری شد!و در این فاصله،بر خلاف سخن آن «چراغ لیت»،کسی ار سینما هم خارج نشده بود و وقتی اجساد را بیرون می آوردند، معلوم شد خیلی ها قبل از سوختن،خفه شده اند. و در همان حالت نشسته، جنازه ی سوخته شده ی این افرادرا ازسینما بیرون آوردند. یعنی اینکه احتمالا توان حرکت از آنان،قبل از سوختن سلب شده است!همان روزها شنیدم که از قبل،«پودرِ آتش زا»در محوطه تماشاخانه پاشیده اند، و سینما یکهو و یکجا آتش گرفته است.5-بواسطه جو انقلاب،همه نگاه ها خودجوش به سمت آن رفت که این جنایت، کار ساواک است.6-اینجا و آنجا خوانده ام که چون در آبادان جو انقلاب محسوس نبود، بنابراین برای کشاندن مردم به خیابان ها،این اقدام توسط طرفداران خمینی صورت گرفته است!!؟ چه تحلیل سستی؟مثلا نقل قولی که از #کیاوش هست و هر سال هم افراد مختلف از دست هم آن را دیکته کرده و می نویسند و می گویند که وی گفته است:[جوانان بوشهر تعدادی روسری و کرست فرستاده اندو گفته اند جوانان آبادان مَرد نیستند و هیچ اقدامی نمی کنند ولذا به جوانان های آبادان بَر می خورد و تصمیم می گیرند کاری بکنند] و بعد نتیجه می گیرند که منطور از«کاری بکنند»،یعنی آتش زدن سینما آن هم با آدم هایش بوده است!!و این راهم کیاوش برنامه ریزی کرده است!!اولا کیاوش را با عقاید پس از انقلابش نباید قضاوت کرد. هر چند که قبل از انقلاب هم همان عقاید را داشت.خاطره ای می گویم:ما(من و دوستانم) در شهر #آبادان یک کتابفروشی در دل #حسینیه_اصفهانی_های_آبادان تاسیس کردیم که آشنایی من با افراد مختلف،از همان جا شروع و بعد به فعالیت های انقلابی و مخفی و نیمه مخفی شدن هم انجامید.کتابی از تهران در چندکارتن از سوی رابط ما به دست ما رسید. این #کتاب« #توحید» نام داشت که به « #توحید_آشوری» معروف شد. نویسنده آن کتاب، #حبیب_الله_آشوری بود که پس از انقلاب به دلیل واهی #ارتداد و تئوریسین #گروه_فرقان #اعدام شد.کیاوش به دلیل نفوذی که روی هیات مدیره ی حسینیه(که از متمولین مذهبی و بازاربودند)داشت،فشار آورد که این #کتاب ضاله است و باید جمع شود و ما بالاجبار آن را جمع کردیم.7-حضور و دخالت امثال #رشیدیان(نماینده مرحوم شده ی #مجلس که سه سال معلم جغرافیای من بود و به شاگردانش می گفت من شکنجه شوم بهتر از این است که معلم جغرافیا باشم و من باید معلم دینی باشم!ولی درعوض، فردی بنام #مباشری که مبلغ و نمایندگی« #انجمن_حجتبه» در آبادان را داشت وکلاس هایی را هم در منازل افراد دراین رابطه تشکیل می داد، معلم دینی ما بود و پس از انقلاب هم بدون هیچ سابقه ی مبارزاتی و غیره، به معاونت #مهدوکنی در #دانشگاه_امام_صادق رسید!!)و ایضا کیاوش،که معلم بودودرقبل #انقلاب فعالیت هایش هم محسوس و مهم نبود،(یعنی از نظر من نبود).شاید هم به این دلیل که من و دوستان هم مبارزه ای هیچ ارتباط فیزیکی و رو در رو با وی نداشتیم.و یا خبر نداشتیم!؟ اما به نظر نمی آیدو نمی آمد که مثلا وی فعالیت های مخفی آنچنانی داشته باشد!!به نظرمامعلمی بودباکمی گرایش های سیاسی وانقلابی مذهبی. و مقداری نفوذ به دلیل نزدیکی به روحانیت شهر،وبرای همین شهرت یافته بود.لذا برفرض صحت سخن فوق،دلیلی بر آتش زدن سینما و یا اطلاع وی نمی شود.کدام آدم عاقلی می آید به صراحت بگویدکه سینما را با آدم هایش آتش بزنید!درست است که انقلابیون مذهبی سینمارایکی از عوامل تحکیم رژیم پهلوی و به عنوان نمادفحشامی دانستند،وگاهی هم درتظاهرات هایی که همراه با خشونت بود،سینماهاوایضامشروب فروشی هاوبانک هارا هم به آتش می کشیدند،اما این دلیلی نیست که بخاطر آن افکار و رویه،کسی بیایدهسته ای از افرادراتشکیل بدهدکه بروندسینماراباتماشاگرانش آتش بزنندآن هم بخاطر آن که شاید رگ غیرت مردم بجوش آیدوبه خیابان هابریزندوانقلابی شوند!!و قس علیهذا…آن هم با فردی مثل« #تکبعلی زاده»که آدمی سابقه دار،متوهم و مشکل دار و بی سواد بود!و نمی شودبه سخنانش استنادقضایی کردویابه حرف هایش اهمیت داد.و مهم تر این که اینکه چطور ایشان ازسینمامی تواندخارچ شودو آن دو نفر همراه وی نه؛ودراتش می سوزنند!!؟8-احتمال این که درجمعی،کسی حرفی زده وبعدخودسرانه تصمیمی گرفته شده وبعدهم ساواک هم مطلع شده وازآن خواسته استفاده وبهره ی خودرا ببرد، هست.مخصوصااینکه یکی ازاین افرادشخصی به نام«تکبعلی زاده»باآن خصوصیات است؛که می توانست آلت دست باشد!لذا سخنان نقل شده ازکیاوش اگر صحت هم داشته باشد،بازهم خلاف حقیقت و واقعیت آن زمان است وسوابق تظاهرات وحضور مردم آبادان اگرازشهر های دیگر بیشترنبود،کمترهم نبود.مضافااینکه شهر آبادان سابقه ی سیاسی و نفتی و چپ هم داشت.من حضور و فعالیت خودرااینجاخلاصه وارمی گویم:من به همراه سه نفر دیگر یک هسته و به قول آن روزی ها،یک تیم درخانه تیمی برای مبارزه علیه نظام پهلوی تشکیل داده بودیم.زمینه اش هم ازهمان کتاب فروشی وقبل از19دی56ازسال های 54،55 بود.وقتی قم کشته دادماسه نفر(که اول چهارم نفربودیم ودرهمان ایام یک نفرازماسه نفربه دلیل شلیک یک پاسبان تیرخوردوزخمی شدوسرانجام ازجمع ماکنارکشید) درنیمه های شب اعلامیه ای مبنی بزرگداشت شهدای قم و شرکت درفلان مسجد توزیع کردیم.شب قبل آن هم درهمان ایام(دی ماه56)درهمان حسینیه،پس ازخاتمه سخنران، ازمحل حسینیه تاخیابان اصلی شهر،به صورت تظاهرات،برخی ازمستمعین شعار هایی به نفع خمینی دادند.می شودگفت این اولین تظاهرات درهمان ابتدای شروع انقلاب در شهرآبادان بود.در آبادان رسم بودکه هرهفته #روحانیت شهردریکی ازمساجد شهر جلسه هفتگی می گذاشت ومردم راهم دعوت می کرد.ما بدون آن که روحانیت بداند اعلامیه ای به این مضمون که مردم درگرامیداشت و هفته شهدای قم در فلان روز به مسجد بهبهانی ها(که درجواریک کلیسابود) بیایند،نوشتیم ودرتمام شهر توزیع و در در و دیوار شهر چسباندیم؛که خُب همان شب هم دوست ما هم تیر خورد!ماسه نفر در حسینیه ای به نام حسینیه اصفهانی های آبادان-که شبیه حسینیه ارشاد تهران،به جای فرش،در سالن خود ازمیزوصندلی برای مدعوین استفاده می کرد-آشنا شدیم.هیات موسس این حسینیه برخی از متمولین بازارومیدان ومذهبی بودندوغالبا طرفدارخمینی.ودرایام مختلف،مثل ایام محرم وصفروماه رمضان واعیادو غیره، سخنران های متعددی ازقم و تهران دعوت می کردند؛که بعضابرخی ازآن هاپس ازپیروزی انقلاب،مثل همین موسوی تبریزی که دادستان انقلاب شدویامکارم شیرازی_که آبادان خانه دوم او محسوب می شد!!_جزو سران حکومتی شدند.و به نان و نوای حکومت هم رسیدند.ماسه نفر(البته باکمک برخی دیگر که البته جزو تیم سه نفره ما نبودند)کتابخانه وکتابفروشی آن حسینیه رااداره می کردیم.وجرقه ی تاسیس کتابفروشی را هم یک پزشک عمومی(بنام دکترصادقیان که ظاهرادرزمان جنگ شهیدشده است) زد.خرید کتاب از قم و تهران توسط ما صورت می گرفت،و وی بابت30درصد تخفیفی که به مردم می دادیم،مابه التفاوت قیمت خریدرا به ما پس می داد. ولی ما درکنار کتاب های معمولی،کتاب های ممنوعه،ازجمله کتاب های #علی_شریعتی-که با اسامی مستعار به چاپ می رسید-رابدست می آوردیم ودراختیارمردم قرارمی دادیم وبابت آن هم تامرزدستگیری وزندانی شدن توسط ساواک پیش رفتیم که به کمک موسسین حسینیه وجمع آوری برخی کتاب هاومخفی کردن آن ها،برای مدتی باصطلاح قسر در رفتیم!مابرای خرید #کتاب اجازه ی آن چنانی ازمسئولین حسینیه نمی گرفتیم.مثل همان کتاب توحید آشوری. این صورت ظاهر کار ما بود ولی در کنار آن فعالیت های مخفی تالحظه پیروزی انقلاب راهم انجام می دادیم.ولذااینطورنبودکه فعالیتهای انقلابی در شهرنبوده ویااینکه تظاهراتی تازمان آتش سوری انجام نگرفته است؛واین یک دروغ بزرگ است که البته،هر چه بزرگتر باشد،هضم آن هم سهل تر است!!دراین حسینیه یک #صندوق_قرض_الحسنه هم تاسیس شده بود.ودرزمان وانفسایی که #بانک ها #وام هایی بابهره های بالابه افراد خاص می داندند،این صندوق باهمکاری وکمک چندنفروباپول های پس اندازمردم وبرخی متمولین مذهبی_که برخی ازآن هاهم دراداره حسینیه شریک ومعتمد بودند_به مردم عادی وام هایی بدون یک ریال بهره می داد.مرحوم ابوی من نیز یکی ازدست اندر کاران این صندوق قرض الحسنه بود.هم چنین در آبادان جمعیتی بودبه نام»جمعیت نیکوکاران اسلامی»که باکمک برخی تاسیس شده بودوخدمات رایگان و ارزان پرشکی و بهداشتی در اختیار مردم محروم می گذاشت.و یک جمعیت دیگر هم بود،که کمک های غیرنقدی راانجام می دادوپدرم درهر سه فعال بود.ولذا به همین دلیل،شهرت پیدا کرد. پدرم در ایام جوانی برای کارو زندگی به آبادان مهاجرت کرد،ولی هیچ گاه متمول و باصطلاح امروزی سرمایه دارنشدو نبود،یک کاسب جز بود. عطاری داشت و کارهای آسیاب موادعطاری را انجام می داد.اوائل درفقر و دراین اواخر جزو طبقه متوسط محسوب می شد،شایدبشود گفت خُرده بورژوا!!آنزمان پدرم47 سال و من 17 سال داشتم.چندسال پیش اززبان یک سرهنگ شهربانی(بیات)در«بی بی سی»شنیدم که وی پدرم و برخی از افراددیگر،مثل آقایان،ابراهیمی،قبادی و زریباف را عامل و بانی آتش زدن سینما رکس آبادان معرفی کردوهمین فایل صوتی و تصویری به عنوان یک سندتاریخی به کمک رسانه های امروزی دائم تکراروبه خورد مردم هم می دهند!!وبااینکه من درذیل آن جواب دادم،امانخواستندکه بامن در این رابطه مصاحبه بکنندو ایضا هکذا الخ.. و مثل آن…10-درجوانقلابی بعدازانقلاب،تعدادی بی گناه و قاصروایضاشایدمقصر،به دلیل آتش زدن سینما رکس آبادان محکوم و اعدام شدندکه #موسوی_تبریزی بایدبه صراحت به تاریخ پاسخ شفاف دهد.یکی از این افرادکه گفته شدبه دلیل خصومت شخصی موسوی تبریزی باوی اعدام شد،سرگرد(یاستوان بهمنی)بود.که حُسن شهرت نداشت وبه بدنامی وآزارمعروف بود.واتفاقابه دلیل همین اطلاعاتی که ازاوداشتیم یک روزدر یک مراسم سخنرانی در یک مسجد-که فکر کنم مسجد نو آبادان بود- و وی بالباس شخصی درجمع حضورداشت وافرادراشناسایی می کردوجزوکارهایش بود،بابرخی دوستان تصمیم به تروروی(آن هم با ضربه چاقو)گرفتیم(والان می گویم خوشبختانه)موفق نشدیم!اعدام وی احتمالا به ربطی به سینمانداشت،ولی در دادگاه آن را مدخلیت دادند!البته یک سروان دیگرهم بنام«منیرطاهری»افسرشهربانی بودکه درارتباط باسینما رکس آبادان اعدام شد.ولی ازمحتوای پرونده وحرف های وی در این دادگاه اطلاعی دردست نیست(و حداقل من ندیده و نخوانده ام)!اودررودسربه اتهام شهیدکردن ۳جوان رودسری وشرکت درفاجعه آتش سوزی سینمارکس آبادان،دردادگاه انقلابی اسلامی محاکمه و به اعدام محکوم شد.رونامه اطلاعات مورخه 5اسفند1357نوشت:[وی درجریان محاکمه خوداعتراف کردکه درمشهدوتهران وشیرازازعوامل موثرساواک ونیزیکی ازماموران آتش زدن سینمارکس آبادان بوده است.سروان منیرطاهری قبلادرآبادان بخدمت رژیم منفور مشغول بودوپس از آتش سوزی سینما رکس آبادان با ارتقاء درجه به رودسر انتقال یافت.برادر وی که از #مجاهدین_خلق می باشدبه رودسرآمدوپس ازدیدن سروان طاهری به او گفت که به ملت مبارز ایران خیانت کرده و باید اعدام شود]!علاوه بر این #روزنامه_آیندگان در27دی57به نقل ازوزیردادگستری(محمدرضا هاشمی) می نویسد:[محمدرضاهاشمی(وزیردادگستری)درمجلس گفته است: رئیس دادگستری آبادان ضمن بیهوده دانستن اقدامات انجام شده درباره سینما رکس،خواستار تجدید تحقیقات درباره این واقعه شده است]!و کلام آخر اینکه:هنوزحعبه سیاه واقعه ی دهشناک سینما رکس آبادان کاملا خوانده نشده و نیاز به یک دولت مستقل و بی طرف و برآمده ازمردم دارد.واحیاناکسانی هنوزهم هستندو شاهدبوده اندوتا الان حرف وسخنی هم نگفته اند.لذا اینکه بیائیم به ضرس قاطع بگوئیم فلان افرادمشهور(که نمی دانستندانقلاب کی به پیروزی می رسدوآن هاهم بعدبه قدرت!)وبه چندنفرآدم گُمنام(که شناختی ازآن ها نداشتند)، اعتمادکرده وبه صراحت به آن هافرمان آتش زدن سینمارکس (آن هم با افرادش؟)را داده اند!!این تحلیل از پایه سُست است و آنوقت به تمامی تحلیل و بررسی های تاریخی افرادی که این چنین می اندیشند،باید شک کرد!در یک گزاره ی منطقی هم صغرا و هم کبرای قضیه باید درست باشد تا قیاس و نتیجه اش هم مقبول افتد!درست است که روحانیت سنتی(مخصوصادرآن دوره)باسینمابه عنوان عامل فحشا و فساد مخالف بودند،ولی هرگز نمی آیندبه صراحت دستور اجرای چنین سناریویی را بدهد.آن هم سوزاندن سینما با آدم هایش!؟تخریب و آتش زدن سینما،مشروب فروشی و بانک درتظاهرات ضدسلطنت امری بدیهی و عادی بود.ولذا هر کس می توانست سرخود و یا با هدایت افراد و مراکزی خاص، می توانست این کار را کرده باشد.واقعیت های گذشته را براساس نگاه فعلی نباید تحلیل وسپس حکم صادر کرد.باید خودمان را در آن زمان و فضا و موقعیت و جغرافیا قرار دهیم.اصولا تاریخ را باید اینگونه بررسی کرد.الان برای ما معلوم شده است که نظام ولایت فقیه روی رژیم پهلوی را هم سفید کرده است،امااین دلیل نمی شودهرحادثه واتفاق درگذشته بارا این نگاه آنالیزکنیم وبعدبیائیم بگوئیم آن کارها راهم،کار رژیم آخوندی جمهوری اسلامی بوده است!!دردوران انقلاب هم همین نگاه بود؛ وهرحادثه و اتفاق و واقعه ای را به رژیم شاه منتسب می کردند و به دلیل جو زمان همگان هم قبول می کردند؛که الان برخی از آن ها معلوم شده که ازاساس سست و بی بنیان بوده است.می توان هم مذهبی هارامقصر دانست وهم ساواک را؛که توامان دراین کار دخالت داشته اند.به نظرم(و این تحلیل شخصی است)چیزی شبیه #قتل_شمس_آبادی انجام شده است؛که گفته شد #گروه_هدفیون منتسب به #سید_مهدی_هاشمی آن را انجام داده اند. احتمال اینکه ساواک به دلیل اشراف برسید مهدی هاشمی وکنترل وی در #قهدریجان به خاطرسخنرانی هایی که وی می کردوجو آن زمان جو مخالفین #کتاب_شهید_جاویدو موافقان آن کتاب بودوهرکه مخالف کتاب شهیدجاویدبود #مرتجع محسوب می شدوازجمله مرحوم شمس آبادی وهرکه موافق بود،طرفدارخمینی؛ وساواک هم ازآن مطلع بود،لذااحتمال اینکه خبرچین های ساواک درمحافل خصوصی و یاخانگی ویاجلسات،مساله ی هشدار دادن به مرحوم شمس آبادی مطرح شده باشدو ساواک هم بو برده و شنیده باشدهست؛ودر نهایت ضربه آخر را هم ساواک زده و بهره ی آن را برده است.وعده ای دراین میان قربانی شده اند!دلیل مابرای این تحلیل،همین پازل های این حادثه است که وقتی آن ها را در کنارهم می گذاریم،یعنی ازنیامدن راننده مخصوص شمس آبادی برای بردن وی به مسجد برای خواندن نماز صبح به جماعت!وبعدبی گناهی وی ازاین ماجرا.و اینکه متهم اصلی گفته است ماقصدترساندن داشتیم و نه کشتن؛و احتمال اینکه وی از ترس سکته کرده ویابعداتوسط افراددیگربادستمالی-که در عکس هایی آنرا آغشته به خون هم نشان داده اند-در حالی که خونی ریخته نشده و علت مرگ خفگی اعلام شده،کشته شده باشدهست؛و تلفن های ناشناس و ناشناس هایی به مراکز ذی ربط و مطبوعات آن زمان،و دادن اطلاعات ذی قیمت که بخاطر همان اطلاعات،افرادی وازجمله سیدمهدی هاشمی دستگیر و زندانی می شود،و شناخته نشدن تلفن کننده های ناشناس هاکه چه کسانی بوده اندو قس علیهذا…والان هم اگر نظام جمهوری اسلامی-بخاطر بی اهمیت دانستن واقعه سینما رکس آبادان که در رویدادهای انقلابی و رسمی آن را تبلیغ نمی کند-سکوت می کند،واین رابرخی یکی ازدلایل ویکی از متهم بودن افرادرژیم جمهوری اسلامی در این ماجرامی دانند،دلیلش این است که حاکمیت با سینمای آن زمان مخالف بودوتماشاگرانش را درست و صالح نمی دانست!تابخواهدمثلامثل واقعه ی آتش زدن مسجد کرمان،آن را گرامی و پاس بدارد!هنوز هم گفتنی در باره ی این رویدادبسیاراست.وامیدواریم در آینده هرکه در باره آن می گویدومی نویسدمستند لاتردید باشد!سی مردادنودونه#محمد_شوری(نویسنده و روزنامه نگار)t.me/shourimohammad12People Reached3EngagementsBoost Post

2You and 1 other1 CommentLikeCommentShare

برای ثبت در تاریخ مجوز نگرفت![برای ثبت در تاربخ]نام کتابی است که در تاریخ 19آذر97 به عنوان ناشر مولف برای اخذ مجوزبه #اداره_کتاب_وزارت_ارشاد دادم. از آن تاریخ دیگر هیچ کتابی با آدرس[ناشر مولف]اداره کتاب دریافت نمی کند.این کتاب آخرین آن بود که امروز( 18تیر99) رسما گفتند: مجوز نمی دهیم!تعداد #کتاب هایی که به آن مجوز نداده اند و در بایگانی اداره کتاب ارشاد خاک می خورد به 8 جلد رسید!#کتاب_محکمه(3جلد)،کتاب #نامه_جنگ،کتاب #جرم_سیاست،کتاب #جمهوری_بر_باد_رفته،کتاب #مشابه_تاریخی_پارلمانی.بعدا مفصل درباره آن می نویسیم!هجده تیر نود ونه#محمد_شوری(نویسنده و روزنامه نگار)t.me/shourimohammad

بخشی ازقسمت آفتابی خاطرات قبل ازانقلاب

(نویسنده و روزنامه نگار بیکار)

این نوشته پیشتر منتشرشده واینجابارنشرمی شود

👈 بالمس دکمه instant view این مقاله را به صورت کامل مطالعه کنید👉

https://t.me/shoorijezehmohammad

بخشی از قسمت آفتابی خاطرات قبل ازانقلاب

آنچه می خوانیدتنهاقسمتی ازبخش باصطلاح آفتابی خاطرات اینجانب درقبل از پیروزی انقلاب بهمن۵۷است.

یکبارچند سال پیش جداگانه منتشرشده است واینجایکجاآنرابازنشرمی کنم.وهیچ اضافات واصلاحی هم روی آن انجام نداده ام.

خاطراتم راچه درقبل وچه بعداز انقلاب_ که درحال ضبط آن هستم_ گذاشته ام برای بعدازاین که تکمیل شود.

منتهااینجاچندنکته بعنوان پیش درآمد عرض می شود:

یک اینکه:

برخلاف برخی ها ازاینکه قبل ازانقلاب به سهم خودفعالیت هایی برعلیه سلطنت پهلوی انجام داده ام که منجربه انقلاب۵۷ شد،پشیمان نیستم.

ودوم آنکه:

اگرمی بینیدانقلاب۵۷ به چنین فلاکتی افتادو»واجا»ی آن روی»ساواک»شاه راهم سفیدکرد،دلیل نمی شودکه ازگذشته ی انقلابی خودنادم باشم.آنچه انقلاب۵۷ را به بی راهه واستبداددینی برد،معلول علت های بی شماری ست.که مهم ترینش کم فهمی وجهل قاصری مردم است.

وکلام آخر:

متاسفانه برخی وشایدبسیاری ازتحلیل گران،مسائل ومصائب فعلی جمهوری اسلامی  ایران رابراساس حال ومزاج شخصی وسیاسی  خودشان تحلیل می کنند.درحالی که یک تاریخ نگارباید از قیودشخصی وسیاسی برحذرباشد وبعد به آنالیزگذشته بپردازد.وازگذشته به تدبیر آینده برسد.

ازآنجاکه درحال حاضر اینترنت وشبکه های اجتماعی این امکان رابه همه داده است تاهرحرف وسخنی راسهل الوصول اطلاع رسانی کنیم شود،همانطور که دردوران انقلاب هردروغ شاخداروجعلی علیه رژیم سلطنتی که داده می شدفورا موردپذیرش وتائید قرارمی گرفت(مثل کشته شدن ۱۷هزارنفردر۱۷شهریور)الان نیزبرخی مخالفین جمهوری آخوندی ولایت فقیه وازجمله اپوزیسیون(چه آنهاکه صادراتی جمهوری آخوندی ولایت فقیه هستندوچه قدیمی ها)بابرخورداری از رانت،بخصوص رانت رسانه ای معرکه گرفته اندوبانگاه حال ونفرت خودازاین رژیم،سعی دارند انقلاب۵۷ رابیهوده وارتجاعی بدانندولذا همانندبرخی مخالفین سلطنت پهلوی هرخزعبلاتی رابه خوردمردم می دهند.زیراهمانهانیزدوست ندارند مردم مافهیم ودانابه امورشوندوبارژیم جمهوری اسلامی آخوندی ولایت فقیه درقرنطینه کردن مردم مشترک بوده و مشارکت دارندو یکسان عمل می کنند..بگذریم…

محمد شوری

(نویسنده و روزنامه نگاربیکار)

بهمن۱۳۹۶

بخش آفتابی خاطرات قبل ازانقلاب

خاطرات قبل پیروزی انقلاب۵۷

درسالی که انقلاب اوج گرفت،من درسال آخردبیرستان تحصیل می کردم وقبل از آن یعنی بین سالهای ۵۴و۵۵آرام آرام وارد فازکارسیاسی شده بودم.آنچه می خوانید فقط خلاصه وگوشه ازفعالیت هایم در پیش ازپیروزی انقلاب بهمن۵۷است_که یکباردروبلاگم(محکمهassize)منتشر شده است_وکامل خاطرات(قبل وبعداز انقلاب) دردست انجام است.

@shoorijezehmohammd

انقلاب بنام خدا؛نه برای مسلمان شدن!(خاطرات قبل از انقلاب-1)[1]

محمد شوری

انقلاب و سرنگونی رژیم سلطنتی در ایران و بنیان نهادن جمهوریت در ایران، هر چند با نام «خدا» آغاز و با نام «خدا» در ۲۲ بهمن ۵۷ پیروز شد،اما مردم برای مسلمان شدن انقلاب نکردند؛چون مسلمان بودند!

اما اگر «مسلمان بودن» آنگونه است که ما می خواهیم (یعنی حاکمیت)؛آنهم با شیوه «نَصَربِالرُعب»،آنوقت حق انتخاب و «لااکراه فی الدین» چه می شود؟

به قول دکتر علی شریعتی:

«ديكتاتوری از اينجا ناشی نمی شود كه يك مكتب خود را حق می شمارد يا ناحق، بلكه از اينجا ناشی می شود كه آيا حق انتخاب را برای ديگران قائل است يا قائل نيست».

انقلاب، هر چند رنگ دین گرفت و حکومت دینی شد، اما حضور مردم در صحنه های تظاهرات و راهپیمایی ها، صرفا برای داشتن «حق انتخاب» بود.

با اینکه مثلا شهر نفتی آبادان،یک شهری کارگری و خمیرمایه ای از فرهنگ انگلیسی داشت، اما روح مذهب بر آن حاکم بود.

در آنجا هر چند،به اندازه مساجدش، مشروب فروشی علنی وجود داشت،اما خیلی بندرت اتفاق می افتاد که بخاطر بَد مَستی و عَربده کشی،«ناموس شهر»در خطر باشد. اما در عوض پس از انقلاب هر چند مشروب فروشی ها بطور اتوماتیک تعطیل شدند و این خاصیت بالقوه انقلاب بود و کار شاقّی هم نکرده است!، اما بعدها دیدیم که مثلا در شهر مذهبی قم عده ای بخاطر نوشیدن مشروبات الکلی تقلبی جان خود را از دست دادند و همین طور شبیه همین خبر،مکررا در برخی شهرهای دیگر…

در شهریک«شهرنو»یا همان«قلعه»یا راحت تر بگوئیم یک«فاحشه خانه» و «پَری بُلنده» هایی که کارشان دلالی بود،وجودداشت؛ اماپس از انقلاب دیدیم و درمطبوعات می خوانیم که هر از گاهی در کوچه، پس کوچه های شهر، یک خانه فساد متلاشی شده و عده ای زن و مرد با انواع مواد افیونی و الکلی دستگیر می شوند.

آن زمان برخی دخترا ن ازداوج نکرده و زیر ۱۸سال هر چند بی حجاب بودند، اما آنچنان تابلو نبودند؛ آرایش غلیظ نمی کردند و به صورت ویترین شده خود را در معرض دیدقرار نمی دادند. هر چند پدیده دختران فراری مُعضل عصرکنونی است؛ اما محیط خانواده دچار آسیب دیدگی شدید نبود که آمار روسپیگری اش به سن ۱۱سال برسد…

هر چند قرن حاضر، عصر و انقلاب تکنولوژی و ماهواره و اینترنت است،اما پاسخگویی حاکمیت به آن، آنچنان غَنی نبوده تا بتوانداکثریت جوان کشور را به خود جذب کند، و با توجه به بمباران شبانه روزی «موعظه» از بلند گوهای رسمی وغیر رسمی و پر کردن تقویم،با روزها،هفته ها، ودهه های مختلف،در عوض مشاهده شده است بادفع الوقت و به شکل واکنشی،به ناهنجاری های اجتماع پاسخ می دهد؛ و البته شدَّت آنرا نیز خود بدست خویش،دوصد چندان کرده است؛چون «الانسان حریص مما منع»!

آنزمان ما مسجد می رفتیم،نماز جماعت هم می خواندیم، مثلا در گرمای ۵۰ درجه آبادان روزه می گرفتیم، اما حالا مساجد بخشی از حاکمیت شده است.حزبی و جناحی و گروهی شده است؛ مساجد دولتی شده اند؛چون حکومت دینی است و روحانیون کارمندان دولت شده اند…

آنزمان برای یک سخنرانی دکتر شریعتی جای سوزن انداختن در حسینیه ارشاد نبود و ۷یا۸ساعت می نشستند و به سخنرانی وی با هیجان گوش می کردند؛در حالی که اصلا برایش تبلیغ نیز نمی شد؛ اما اکنون برای بزرگداشت سالگرد فوت مهندس بازرگان، با درهای بسته حسینیه روبرومی شوند…

آنزمان هر چند یک روزنامه کیهان بود و یک اطلاعات و البته گاهی آیندگان و رستاخیز! اما چون ماهیت رژیم همین بود و از کوزه اش همین بیرون می آمد، انتظاری نبود؛ اما اکنون هر چند آنقدر نشریه و روزنامه و مجله هست که نمی توانی شمارشش کنی؛ اماچه سود؟یا آنها یک دُکّان برای کسب وتجارت(تجارت سیاسی و اقتصادی)شده اند، یا بی بو و بی خاصیت…چرچیل وقتی صدای اذان از بلندگوی های مساجد را شنید گفت اگر برای ما ضرر دارد خاموشش کنید، و اگر ضرر ندارد، صدایش را بیشتر و بلندتر کنید…!

هر چند زاغه و کَپر نشینی سوژه و دستمایه سیاسیون بر علیه رژیم شاه بود؛ اما وضعیت اقتصادی و معیشتی اغلب مردم وخیم توصیف نمی شد و نبود؛ اما اکنون مثلا من نوعی روزنامه نگار بیکار، با تمام سوابقش، وضعیت فعلی را جوری بر وی تحمیل کرده اند که بایدبه نان شب خود محتاج باشد، و دربدترین شرایط معیشتی بسر ببرد و زندگی کند تا یاقَلَمشَ را به ثُمن بخس بفروشد و یا در زیر چتر خاصی سینه بزند…

آنزمان هر چند شاه یک حزب فرمایشی درست کرد، و هر چند نمایندگان فرمایشی بودند و کسی در انتخابات شرکت نمی کرد؛ اما اینک با یک قانون (قانون نظارت استصوابی)تمامی قانون اساسی را تعطیل یا مُختل کرده اند؛ واین اقدام فقط بخاطر حضانت و نگهداری ایمان مردم، یعنی مسلمان شدن و مسلمان ماندن مردم صورت می گیرد!؟…

تاریخ نویسی خوبی اش این است که مِلک طِلق کسی نیست که آنرا نیز فقط با نگاه حاکمیت ها بنویسند؛حاکمیت ها هر چند ابزار قدرت را در اختیار دارند،اما قلم افرادی را که بَرده حاکمیت ها نشده اند را نتواسته است بشکند؛ این قلم همواره پیروز بوده است؛ هر چند پیروزی در شکست!

یادداشت نویس روزنامه اطلاعات در۵

مهرماه سال ۱۳۲۰نوشته است:

«در هر جا آزادی نباشد،آنجا تاریکی حکم فرمایی می کند. هر جا تاریکی و فاقد فروغ دانش باشد آنجا سراسر فقر وبیماری خواهد بود.

از روزگاران دیرین و از آن موقع که قدرت مطلقه بدست حکومتها افتاد پیوسته بین دو نیروی مخالف یعنی یک اقلیت مقتدر و یک اکثریت ضعیف و ناتوان مجاهده و مجادله بوده وزمانی این غالب و آن مغلوب و گاهی آن غالب واین مغلوب بوده است.دنباله این کشمکش هیچگاه قطع نشده ودرهر موقع که نوبه فتح و ظفر اقلیت رسیده توده های کثیر اجتماع در زیر فشار استبداد و بیدادگری نالیده و رنج برده اند. اکثریت برای خاتمه دادن به اساس فشار و مظالم متجاوزان در هر بار طغیان کرده و از این طغیان نهضتها و انقلابها بوجود آمده است. اقلیت مقتدر در این کشمکش به چه وسایلی مجهز بوده است؟پول و ثروت، قدرت نظامی و نیروی تأمینه همه وهمه در دسترس آنها و وسیله اجرای نیّات و مقاصد آنها است. اکثریت درمقابل آنها چه حربه ای دارد؟

برگزیده ترین افراد این اکثریت مقهور و ناتوان به پشتیبانی قلم به جنگ سرنیزه برنده و قدرت نظامی می روند. گاه تأثیر این قلم به حدی است که از دیوارهای آهنین و دژهای استوار خداوندان قدرت گذشته و اساس نیروی آنها را واژگون می سازد. … درهروقت و هر زمان دوره حکومت مطلقه اقلیت ممتاز قبل از اینکه اجتماع به کلی استعداد اصلاح را ازدست بدهد به پایان می رسد. و اگر چنین نباشد یک ملت وجامعه چنان در غرقاب فساد غوطه ور می گرددکه نجات و صلاح آن محال.و انقراض آن قطعی است.دراین دوره های تحول بازمسئو.لیت بزرگ متوجه صاحبان قلم است.این ها مسئول بیداری مردم هستند. چراغ دانش و فضیلت باید بدست آنها وبه استعانت قلم آنها برافروخته شود. این طبقه مخصوصا آنها که در دوره انحطاط توانسته اند روح آزادگی و عفت قلم راازدست نداده و علی رغم تمام سختی ها وفلاکت ها و گرسنگی قلم را وسیله زیر پا گذاشتن حقوق اجتماع قرارنداده و با نابود ساختن عدالت اجتماعی برپایگاه قدرت انبیاء بوسه نزده اند، باید با یک نقشه اساسی و متین برای جبران زیانکاری های گذشته بکوشند و به ارشاد عقول و افکار کمر ببندند.»

تا شماره بعد؛والسلام!

تهران/ششم بهمن۱۳۸۷

محمد شوری(نویسنده و روزنامه نگار)

تیمِ چهار نفره یک اخراجی داشت!

(خاطراتِ قبل از انقلاب-۲)

محمد شوری

هیچکدوم از پیش همدیگررا نمی شناختیم.

یک حسینیه توی شهر ما آبادان به نام

ِ حسینیه اصفهانیها بود که مثلِ حسینیه ارشادِ تهران، بجای فرش وگلیم در آن میز و صندلی چیده شده بود و روی هر میزی یک پارچِ آب و یک لیوان هم گذاشته بودند.و به همان شیوه، سخنران هایی را دعوت می کرد؛ مشابه حسینیه ارشادِ تهران…سخنران هایی مثل موسوی تبریزی(دادستان اسبق انقلاب)،هادی غفاری،عبایی، عبدوس،هادی مروی،محمد تقی جعفری و…

این حسینیه یک کتابخانه داشت و من اونجا کتابداری می کردم.فکرمی کنم سال۱۳۵۵بود.

هسته مرکزی یک تیم مخفی برای مبارزه علیه رژیم شاه از همونجا باصطلاح کلید خورد…

آغازی که در اولِ بسم الله آن، یک اخراجی یا بهتربگویم یک زخمی و مجروح بر جای گذاشت؛ و وی برای همیشه از دایره این تیم چهارنفره کنار رفت…

من ازهمه آنها کوچکتر بودم؛همه اش۱۷سالم بود؛سال آخر دبیرستان رامی گذراندم؛ حالا که به آن سالها فکرمی کنم (اگر تعریف از خود نباشد)فکر می کنم بیشتر از سِنَّم می فهمیدم؛ آن سه نفر دیگر دو،سه سالی از من بزرگتر بودند..

آقای محمد قاسم زاده(که اینک ایران نیست؛و من۲۵سال است او را ندیده ام) حُکم رئیس این تیم را داشت؛وی اطلاعاتش از ما بیشتر بود؛هم چنین او با فرد یا افرادی ازگرو ه های مذهبی– چریکی(که بعد جزو سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی شد) یک جورایی ارتباط داشت…

نفر بعدی یک گارکر شرکت نفت بود،که اکنون فکرمی کنم یکی از فرماندهان سپاه باشد؛ یا شاید هم بازنشسته سپاه؛ در هرحال بدلیل وضعیت سیاسی پیش آمده برای من، وی را نیز 25 سال است ندیده ام …

نفراخراجی و زخمی تیم ما،فرزند یک تاجرفرش فروش بود؛که بعد ازحادثه تیراندازی به وی،با ما ادامه نداد و برای همیشه از همان روز بعد از زخمی شدنش از این تیم کناره گرفت وتا اکنون هیچ اطلاعی از او ندارم؛ اما چون یکی ازبستگانش(دامادشان) ازفرماندهان اصلی سپاه است(محمدباقر ذوالقدر) از نظر سیاسی احتمالا باید توی همان جناج راسنت سنتی قدم بردارد!…

آن کتابخانه وآن حسینیه محل آشنایی ما بود.

در دی ماه 56، در شهر قم بخاطر فوت

«مصطفی خمینی» فرزند ارشد امام خمینی، تظاهراتی بپا شد؛چند کشته و مجروح داشت.

ازطرف دیگر جامعه روحانیت آبادان همیشه جلسات هفتگی و مراسم داشت؛ما چند نفر (۱+۳)،قرار گذاشتیم که یک اطلاعیه در مورد تظاهرات قم بنویسیم و مردم را برای بزرگداشت و هفتم شهدای قم به جلسه هفتگی روحانیت دعوت کنیم…

قرار شد آن اطلاعیه را شبانه توزیع کنیم…

اطلاعیه ای دست نویس نوشته شد؛هنوز دستگاه استنثل چاپ نداشتیم؛به مقدار زیاد(ماچند نفر) آن را رونویسی کردیم…

یک روز قبل از مراسم ودر نیمه شب به بعد،اطلاعیه توزیع شد.

برای اینکه تمرکز اعصاب داشته باشیم و وقت نیزبگذرد،قبل ازاقدام،برای سانس آخر (۱۱شب)،۴تابلیط ازسینما سهیلای آبادان خریداری کردیم؛نمایش آن شب،فیلم«عصر جدید» با هنرمندی«چارلی چاپلین»بود؛ فیلمی که از غلبه ماشین بر انسان سخن می گفت؛ و به قولِ دکتر علی شریعتی«ماشین در اسارت ماشینیسم»…

۱شب ازسینماخارج شدیم.۲به۲،بامقداری اطلاعیه و«سریش» (ماده ای که خودمان برای چسباندن درست می کردیم)دریک مسیر و در دوسوی جداگانه، در آن نیمه های شب شروع کردیم به چسباندن آن اطلاعیه بر در و دیوار شهر…

من با آن دوست کارگرم، و رئیس ما نیز با آن اخراجی و زخمی شده…

«گَزمه»یاهمان«شهربانی چی های»دوره شاه،درنیمه های شب همیشه پَلاس بودند و باصطلاح هم شریک دزد بودند و هم رفیقِ قافله…

یکیشون که ظاهرا حالش هم مساعدنبود، بدون آنکه طرفِ من ودوستم بیایدگفت: چیکارداریدمی کنید؟ من و یا دوستم گفتیم:داریم اعلامیه فاتحه می چسبونیم!…

وی(که حالش ناخوش بود)،باهمون حال مستی و خماری گفت:چرا حالا؟

گفته شد: واسه اینکه روز نمی رسیم، چون سر کاریم!…

از پیش قرار گذاشته بودیم هر وقت کار تمام شد،همه مان توی منزل دوستی که حُکم رئیس این تیم را داشت،جمع شویم.

همینطور که پیش می رفتیم صدای تیر اندازی و ناله و فریاد دوستم را شنیدیم.

ما فِلنگ را بَستیم؛(یاهمان فرار)را بر قَرار ترجیح داده و از معرکه گریختیم…

به سر قرار، به منزلِ دوستمان رفتیم. دوست زخمی ما نیامد…

او هر جوری که شده بود خودش را به منزلش رسانده بود.

وی توسط همان«شهربانی چی ها»در همان آغاز و ابتدای شروع فعالیت سیاسی (مخفی)تیر خورد و زخمی شد.

تیر به پهلوی وی اصابت کرده بود. وی به هرطریقی که بود و باکمک منتفذین شهر و همان مؤسسین حسینیه، ما را باصطلاح «لو» نداد و آن را یک اتفاق و یک حادثه معمولی توصیف کرد…

در هر صورت ما سه نفر باصطلاح توانستیم از این مخمصه جان سالم بدر ببریم! و از دست مأمورین ساواک و رژیم شاه درهمان روزهای اول شروع انقلاب نجات پیداکنیم؛تا آنکه بتوانیم به فعالیت های بعدی خود ادامه دهیم.فعالیت هایی که هسته مرکزی اش با این3 نفر شروع و در کنارش هر کدام ازما 3نفر،با افراددیگر خودجوش ارتباط برقرار کرد؛ارتباطی که آن دو نفر دیگر، یا اصلا از آن اطلاعی نداشت و یا آنکه ازآن خیلی کم مطلع می شد؛افرادی که اینک پراکنده اند؛ و هر کدامشان یک ساز می زنند!…

تا شماره بعد؛والسلام!

تهران؛7بهمن 1387

محمد شوری(نویسنده و روزنامه نگار)

شیخ هادی غفاری سید حسین یعقوبی شد!(خاطرات قبل از انقلاب-3)

محمد شوری

حسینیه اصفهانیها یا همان حسینیه ارشاد آبادان که بعد از انقلاب به «امام خمینی» تغییرهویت داد، سخنران های قهاری را نیز دعوت می کرد؛خصوصا در ایام رویدادهای بُحبوبه انقلاب…

یکی از این افراد شیخ هادی غفاری بود.

هادی غفاری آدم شجاع ونترسی است؛ نمی دانم چرا حالا ساکت است؟شاید ریشش را گرو گذاشته!..

روال کار حسینیه این بود که هر ده شب و در ایام معروف،(مخصوصا در ماه های خاص) یک سخنران از تهران دعوت می شد؛سخنران هایی که برخی و اکثر آنها بعد از پیروزی انقلاب از مسئولین جمهوری اسلامی ایران شدند…

شیخ «هادی غفاری» از جمله این سخنران ها بود.

وی یکبار با نام «سید حسین یعقوبی» سخنران این حسینیه شد…

حتی یاد دارم دریکی ازآن سخنرانی ها، وی وقتی مبلغ پولی را که برای سخنرانی اش به او دادند،پس داد؛او درآن سخنرانی نامه را باز کرد وگفت:به من بابت این سخنرانی مقداری پول داده اند؛ من فقط پول بلیط سفرم را برمی دارم و به آن احتیاجی ندارم؛ آنرا بدهید بابت خرید کتاب؛من آنزمان به هنگام سخنرانی ها در جنب حسینیه کتابفروشی می کردم…

وی(شیخ هادی غفاری) هنگامی که بانام جعلی «سید حسین یعقوبی» به شهر ما آمد،سخنرانی خیلی تند و تیز و شجاعانه ای برعلیه رژیم شاه ایراد کرد…

مأموران ساواک، قصد دستگیری وی را داشتند.ما از آن مطلع شده بودیم؛ لذا در پایان سخنرانی و به هنگام قرائت زیارتنامه،(امری که همواره درآخر سخنرانی های مذهبی معمول است)؛به افرادی خاص گفته شد که صف اول را فشرده دراختیار خود داشته باشند تا آقای غفاری درتیررس دید قرار نگیرد؛خواننده زیارتنامه به عمد آن را طول داد تا بدون آنکه آقای غفاری دیده شود، بتواند تجدید لباس کند؛ او با یک گلاه گیس و در لباسی غیر لباس کسوت روحانیت،بدون آنکه متوجه شوند فِلنگ را بَست… اما از آنجا که بدنبالش بودند و وی بی احتیاطی کرده بود،در فرودگاه اهواز بدنبال تفتیش ساک دستی اش،در آن لباس روحانی اش راپیدامی کنندووی «لو»می رود؛و معلوم می شود که وی اصلاسیدحسین یعقوبی نیست و وی همان شیخ هادی غفاری،فرزند آیت الله شیخ حسین غفاری است که بدست ساواک شاه، درزیر شکنجه کشته شده است.

تا شماره بعد؛والسلام!

تهران/8/11/1387

محمد شوری(نویسنده و روزنامه نگار)

روایتی از سینما رکس

ِ آبادن(خاطرات قبل از انقلاب-4)

محمد شوری

شب توی اتاق خودم نشسته بودم؛داشتم رادیویی راکه با آن آهنگ ونیزصدای«بی بی سی»راگوش می کردم(ومال خودم بود)وَرمی رفتم؛اشکال صداپیداکرده بود؛سیمِ بلندگویش کَنده شده بود،داشتم لَحیمش می کردم؛اتاقم چِفت وبَست داشت؛کسی رابه آن راه نمی دادم؛چون می بایست کارم(فعالیت مبارزاتی ام ازدیدخانواده ام حتی الامکان پنهان می ماند)،درهمین حین واحوال به من خبردادندسینمارکس آبادان آتیش گرفته…

من فورا خودم رابه اونجارسوندم.فاصله منزل ماتاسینماهمه اش یک خیابان بود؛در عرض 5دقیقه می شدرسیداونجا…

هنوز پَرده بیرونی سینمافیلم«گوزنها»راداشت.تعریفش راخیلی شنیده بودم؛ودوستام می گفتند حتمابرو ببینش؛چون میگن سیاسیه!من اون زمان نیزهرازگاهی سینما هم می رفتم؛مخصوصافیلم های«بروس لی»؛اماتوی منزلمون تلویزیون نداشتیم…

نمی دونم چی شدکه دیدن آن فیلم هی عقب می افتادومن نتونستم قبل از انقلاب فیلم را ببینم…

خودم را سریع به اونجا رسوندم. مردم جمع شده بودند.

خودم شخصا بافردی که کارگر سینما بود و کارش این بود که با«چراغ لیت»مشتری را به داخل سالن هدایت کند،حرف زدم.

وی گفت سینما یک هو آتیش گرفت و من اومدم بیرون.

وی ادامه داد:دَربازه؛الان همه می یان بیرون؛اما کسی بیرون نیامد؟…

از آتش نشانی خبری نشده بود.طول کشیدتا بیاید،ووقتی رسیدبافلکه بی آب شیر آتش نشانی که سر چهار راه ها می گذاشتند،روبروشد.

شروع کردند به خراب کرن دیوار سینما:و من با خودم می گفتم مگر دَر سینما به گفته آن کارگرباز نیست؟پس چرااین جوری می کنند؟لابدالان همه تماشاگران می یان بیرون؛اما نیامدند؛درب سینما قفل شده بود؟…

فردامتوجه شدم بیش از300تن

درآتش سوخته اند.

برخی جنازه هاهمان حالت که برصندلی خود نشسته بودندسوخته شده بودند؛واین حاکی ازاین بودکه آنهافرصت فرار رانداشته اندو قبل ازسوختن،خفه شده اند؟…

تظاهرات عظیمی برپاشدوگفته شد آتیش زدن سینما،کار«ساواک»آبادان بوده است.

شعارآن روز جمعیت تظاهر کننده این بود:«شاه باید بسوزه».

تحلیل خودم این است که عده ای شایدبه زَعم خودشان آتیش زدن سینمارا یک کار انقلابی فرض می کردند وچون سینما را عامل فسادوفحشاءمی دانستند،این اقدام انجام شده است؟درحالی که می بایست آتیش زدن سینما به هنگام تعطیلی اش صورت می گرفت،نه دردر زمان حضور تماشاگران؛همانطور که بعدازانقلاب نیز مشابه اش را داشته ایم؛مثلاهمین سینمای علی مصفا ولیلا حاتمی…

خیلی ازتماشاگران فرصت فرارو حرکت را نداشتند،ظاهرا قبل ازآتش گرفتن، مسموم یا خفه شده اند؛…

همان روزهاشنیدم که ازقبل،«پودرآتش زا»درمحوطه تماشاخانه پاشیده اند،و سینما یکهو ویکجا آتش گرفته است…

اینکه عوامل پشت پرده آتش زدن سینمامستقیم ویاغیرمستقیم چه کسانی بوده اند، و عاملین آن بازیچه و آلت دست چه کسانی شده اند،والله اََعلَم بالصواب؟!

به هرحال آتش گرفتن سینما رکس آبادان،سقوط رژیم شاه را یک گام به جلو نزدیک کرد؛هر چنداین اقدام(آتش زدن سینما)دو گام به پَس بود!

تا شماره بعد؛والسلام!

تهران/نهم بهمن 1387

محمد شوری(نویسنده و روزنامه نگار)

نیروگاه اتمی بوشهرو استنثلِ چاپ(خاطرات قبل از انقلاب-5)

محمد شوری

اولین اطلاعیه ویااعلامیه که یک زخمی هم داشت،دست نویس بود؛امابرای چاپ اعلامیه هاونیز بیانیه های امام خمینی که باصطلاح امروزی آنلاین وتلفنی بدستمان می رسید، می بایستی هر جورکه شده، برای خودمان یک دستگاه چاپ تهیه می کردیم.

آن دوستی که حُکمِ رئیس گروه3نفره ما را داشت اطلاعات وآگاهی خوبی از نحوه چاپ بابرگ ودستگاه استنثل داشت او به من گفت بروم خراطی و به او بگویم یک استوانه، (مثلِ همان وَرنه ای که نانواها روی خمیرنان می کشند تا نان کِش بیاید و پهن شود)به قطریک برگِ استنثل که بشود بطورکامل آن را دور استوانه تاکرد، بسازم.

این کار انجام شد؛ و بعد ایشان یک لوله پُلیکا به همان قطر و کمی بیشتر خرید و آن استوانه(یاورنه)رادرداخل آن لوله پُلیکا کرد؛ سپس با خریدمرکب مخصوص چاپ، آن لوله پُلیکا را به آن مرکب آغشته ساخت؛ و بعد من با یک دستگاه تایپ «بُرادر» که خریده بودیم، شروع کردم روی «برگ استنثل»،آنهم دو انگشتی حروف را پیداکردن و تایپ کردن مطلب، از همانجا هم تایپ کردن را نیز یاد گرفتم؛ البته همان دو انگشتی ولی الان خیلی سریع!

و سپس دوست دیگرم (همان کارگر شرکت نفت) مثل یک نانوا روی هر برگ آچار یک بار آن استوانه را می مالید، آنچه روی کاغذ استنثل تایپ شده بود، روی برگ سفید آچار منعکس می شد وبدین ترتیب اعلامیه ها در تعداد زیاد تکثیر می شد…

چند مدتی این شکلی گذشت تا آنکه یکروز دوست کارگرمان گفت توی بندر ریگ از توابع بندربوشهر یک آموزش وپرورش هست که یک دستگاه چاپ استثنل دارد وخیلی ساده می شود آن را سرقت کرد.

من و ایشان با این خیال که بشود آن دستگاه چاپ را از دفتر آموزش وپروش بندر ریگ به سرقت ببریم به شهر بوشهر وبه نزد دوستِ هم تیمی مان رفتیم…

ما یکشب را در محل ساختمان این نیروگاه که در دست ساخت بود، شب رابه صبح رساندیم؛ نیروگاهی که هنوزتکمیل نشده است؛ و هنوز تا راه اندازی کاملش «اِن قُلت»فراوان دارد و هنوز باید دَم روسها رادید و هزاران سؤال…

در هرحال موفق بدست آوردن آن دستگاه چاپ نشدیم.

به تهران بازگشتیم و به کمک مالی برخی، از جمله یک هُمافر نیروی هوایی که به شکل غیرمستقیم از خویشان دور من محسوب می شد و برای گردش به آبادان آمده بود، ولی آدم مذهبی و معتقدی بود، از کتابفروشی آقای خمیسی در آبادان که لوازم التحریر می فروخت، آن دستگاه را (البته نه به شکل خرید مستقیم از سوی خودمان)تهیه کردیم.

جنس مان جور شده بود؛دستگاه استنثل چاپ و تاپپ؛و این چنین اعلامیه ها را باتیراژ خیلی بالا چاپ و به دست توزیع می سپردیم…

اما اکنون خودم پس از این سالها، برای گرفتن مجوز یک انتشارات باهزاران اما و اگر وسنگ اندازی روبربرو هستم؛ مثل بخشنامه هایی که هر روز نیزباتغییر مدیریت،«تغییر»می کند،روبرو می شوم؛ بخشنامه هایی که به مصلحت سیاسی آن را وحی مُنزَل می دانند وبه مصلحت رفیق بازی وبند(پ)بی ارزش می شود…

مصلحت سیاسی در وزارت ارشاد غوغا می کند؛و هر وزیری و مدیرکلی افرادی را با خودمی آورد که گاها اصلا اینکاره نیستند؛آنهامی خواهند نویسنده ننویسد واگر می نویسد، آن چیزی که آنهامی خواهندبنویسد…

آنچه اکنون دربیرون وبلندگلوهای رسمی درارتباط باکتاب ونشرشعارش داده می شود، آن چیزی نیست که وزارت ارشادبه آن عمل می کند.مخصوصااگرکسی مثل من بخواهد مستقل باشدو بر ای چتر سیاسی جناحی، عَلَم و کُتَل برندارد و یاسینه نزند!

تا شماره بعد؛والسلام!

تهران/10/11/1387

محمد شوری (نویسنده وروزنامه نگار)

اتحاد اتحاد مبارزه،پیروزی

(خاطرات قبل از انقلاب-6)

محمد شوری

پیش از انقلاب، اعتراض مردم علیه رژیم شاه دو گونه بود؛یکی تظاهرات خیابانی،که با درگیری،شیشه شکستن بانکها،مراکز دولتی و باپرتاپ کوکتل مولوتوف و تیراندازی مأمورین شاه همراه بود؛ که احتمال کشته شدن و یا زخمی شدن درآن زیاد بود؛ازهمین رو فقط عده ای خاص حاضر بودند پیشگام این نوع اعتراضات شوند؛اما گاهی اعتراض مردم به رژیم شاه به شکل راهپیمائی با حضور اکثریت مردم به نمایش درمی آمد؛هر چنداحتمال درگیری بود،اما براساس تجربه، خودجوش این نوع راهپیمائی ها مسالمت آمیز بود و مردم شعارشان را می دادند و هیچگونه زدوخورد و تیراندازی صورت نمی گرفت…

دریکی ازهمین راهپیمایی ها،شعار «اتحاد،اتحاد،مبارزه،پیروزی» شعار اصلی و روز بود؛و شد..

ازآنجاکه محیط فرهنگی آبادان یک محیط کارگری بود، این شائبه بوجود آمد که این شعار، یک شعارکمونیستی است واز سوی هواداران آنهاتحمیل شده است؛لذا هدایت کنندگان راهپیمائی(مثل همین هدایت کننندگان راهپیمائی های رسمی پس از تأسیس جمهوری اسلامی ایران)، به وحشت افتادندکه نکندیک وقت رهبری راهپیمائی بدست کمونیست هابیفتد،لذا گفتنداین شعارداده نشود؛چون ازآن بُوی کمونیست هابیرون می آید!

بین جمعیت تظاهر کننده اختلاف افتاد وبرخی معترض شدند که این یک شعار مقدس و پاک است و ارتباطی با کمونیستها ندارد؛ و بر اعتراض خود پافشاری کردند و همان شعار را ادامه دادند؛خودم جزو همین دسته از معترضین بودم؛و تا آنجا که یادم هستم اعتراض ما بُرش پیدا کرد و شعار «اتحاد اتحاد مبارزه پیروزی» همچنان داده شد…

بعدها نیزمتوجه شدم که شعار «استقلال آزادی حکومت اسلامی» ازاین جهت که مفهوم «حکومت اسلامی» روشن نیست و در اذهان حکومت خلافت عثمانی و مانند آن را تداعی می کند؛ رسما از سوی هدایت کنندگان راهیپمائی ها به شعار «استقلال آزادی جمهوری اسلامی» تبدیل شد؛ هرچند بعد ها همین نیز محل اختلاف شد، و همین پیش بینی اختلاف باعث شد تا از سوی مرحوم مهندس بازرگان پیشنهاد شود نام حکومت به «جمهوری دمکراتیک اسلامی ایران» تبدیل شود؛ اما امام خمینی مخالفت کرد و گفت «جمهوری اسلامی نه یک کلمه کم و نه یک کلمه زیاد»؛هر دو درست می گفتند و هر دو بعد از مرگشان متوجه شدند که هم دمکراسی و دمکراتیک مفاهیم گَل و گُشادی دارد و هم از اسلام تفاسیر و تئوری و تبیین های مختلفی می شود. آن چنانکه برخی خواستار تغییرنام جمهوری اسلامی ایران به «حکومت عدل اسلامی»!؟ شدند.

چیزی که الان ودر حال حاضر محسوس است این است که «جمهوریت» نظام در سایه قرار گرفته است و خیلی کم رنگ و یا به شکل مسخ و استحاله شده ارائه می شود. و اسلامیت نظام هر چند در محافل آکادمیک دیدگاه های متنوع خود را دارد و همواره در قبض و بسط است و همین نیز نشانه پویایی و زنده بودن اسلام است؛ اما با اینحال در عرصه حکومت بیش از 20سال است که فقط یک تلقّی از اسلام آنهم گاهی به شیوه «نَصَرَبِالرُعب»حاکمیت دارد، و قانون اساسی و قوانین متبادر از آن نیز بر همین تلقُی و تفکر ،تغییر و سبک و سنگین و بالا و پائین در جهت سیاسی شده است…!

تاشماره بعد؛والسلام!

تهران/11/11/1387

محمد شوری(نویسنده و رزونامه نگار)

حزب چماق!

(خاطرات قبل ازانقلاب-7)

محمد شوری

من نیز مانند همه ایرانی ها دوست داشتم موقع آمدن امام خمینی او را ببینم. ازهمین رو با وسیله نقلیه شخصی که داشتیم به همراه چند نفر از آبادان به تهران حرکت کردیم.

امام در دو مقطع قصد ورود به ایران را داشتند. در مرحله اول وی موفق نشد و مانع ورود ایشان شدند.

در مرحله اول که قصد آمدن به تهران را داشتیم، رژیم شاه به ایادی خود دستور داده بود که مانع ایجاد کند. و از آنجا که سیل جمعیت برای دیدن امام در جاده های ایران به سمت تهران در حرکت بود، دولت شاه دستورداده بود تا دربین راهها وجاده های بیرون شهر هر وسیله نقلیه ای راکه دیدند روی ماشین و شیشه عقب آن با رنگ بنویسند:«جاوید شاه»!و هرکه مانع شد، دَخلش را دربیاورند.

چماق بدستان در هر دوره ای هستند.حزب چماق بدست، حزبی است که بدون آنکه رسما حقوق بگیر دولت باشد،با امتیازات ویژه و پشتوانه و باصطلاح رانت، هرموقع که رژیم و حاکمیت نیاز به آنها پیدا کند وارد مناسبات سیاسی و اجتماعی می شوند.

حزب چماق بدستان در رژیم پهلوی به طرفداری از شاه و در لباس مردمی،به جمعیت تظاهر کننده علیه حاکمیت و رژیم شاه حمله می بردند و مأمورین رسمی شاه بدون دخالت و ممانعت به تماشای آن می نشستند و آن را صرفا یک اختلاف سیاسی قلمداد می کردند.

در دوره های پیشین نیز «لُمپنیسم سیاسی» همیشه درخشیده است!

«شعبان بی مخ» سمبل و نماد «حزب چماق» است.

همانطور که پس از انقلاب گاهی با نام «حزب الله» و در لوای امر به معروف و نهی ازمنکر «سیاست چماق و هویج داخلی» برقرار بوده است.

شدَّت و ضعف سیاست چماق و هویج بستگی به شرایط روز سیاسی،قدرت و حاکمیت دارد.

مثلا در مقطعی رژیم شاه با سیاست هویج و درهای باز سیاسی خواست تنش و شورش سیاسی مردم را خاموش و آرام کند. لذا دولت شریف امامی باهمین شعار (ایجاد فضای باز سیاسی) بر سرکار آمد. اما از آنجا که این شورش تبدیل به یک طوفان شده بود شدّت سیاست چماق را بیشتر کرد. لذا دولت نظامی ژنرال ازهاری را به کار گماشت.

روی ماشین ما نیز برشیشه عقب با رنگ نوشتند «جاوید شاه» و ما توانستیم جواز عبور را بگیریم؛البته چند کیلومتر آنطرف تر آنرا پاک کردیم.

آن مرحله موفق نشدیم.چون امام نیامد و ما فورا به شهرخودمان آبادان بازگشت کردیم. و بعد رسما گفته شد امام 12بهمن به تهران خواهد آمد و در بهشت زهرای تهران سخنرانی خواهد کرد. من و چند نفر دیگر باز به سمت تهران آمدیم. اما این دفعه با اتوبوس. وقتی رسیدیم مستقیم به بهشت زهرا رفتیم.من فقط در میان جمعیت هلی کوپتر امام را دیدم که داشت روی خاک و زمین «بهشت زهرا» می نشست!

تاشماره بعد؛والسلام!

تهران12بهمن 1387

محمد شوری(نویسنده و روزنامه نگار)

سگهای زنجیری

(خاطرات قبل از انقلاب-8)

محمد شوری

سگهای زنجیری/فرياد روزگار ماست/روح خدا/ر روزگار قحطی هر فرياد/در روزگار قحطی هر جنبش/هر کوشش/فرياد روزگار ماست/آری!/در روزگار مرگ اصالتها /بی تو دگر چه بگويم /چه را بسرايم/ای مطلع تمام سرودها/بی تو فرو نشسته دگر، /فرياد،/تنها شده است/هر چه که انسانيت/در پايتخت غارت و خون/جز وحشت و هراس/نمي بينم/اين درد را با که بگويم/که هر ورق /از هر کتاب/ترس را فرياد می کند/حتی پلاس کهنه ی خيابان/هم/تجربه کرده است ترس را،/اينک سياه ببينش/تا برتو باز شود/که راست می گويی /تا در هر کرانه ی اين شهر بی طپش/سگهای دست آموز/در چشمهای بيدار/ترس را نشانده اند /آنها /هر روز می دَرند/هر روز می بَرند /و پاداش را/از دست گرگ نواله می گيرند/در پايتخت غارت و خون/سگهای زنجيری/آن گرگ پير را به حراست نشسته اند/بی تو، /در پايتخت ديو دماوند/سياوشها، /و نه کاووسها/دربندند./اي کاش، رستم /کاووس را نمی رهاند/تا اين گونه گشاده دست/دربند، بخواهد رستم را،/بي تو من از خمين گذشتم/افسرده بود و سرد/نام تو را زمزمه مي کرد روز و شب/فرياد روزگار ماست«روح خدا»/بانگ تعهد و رسالت/بانگ خدا و قرآن/اينک تو ای سلامت پويا/ای کرامت بی مر ز/بر اين زمين تشنه ببار/آری، آری/تا زايد اين سترون فرسوده/گلهاي سرخ«شهادت» را/تا باز در بغض شهر تپد/«فرياد»/آری/تو ای سخاوت بی حد/ببار بر جنگل/تا باز اين درخت خفته/شود بيدار/تا باز آن جوانه

کند فرياد

در سال های 55 تا پیروزی انقلاب یک  کتابفروشی به کمک برخی از دوستان در همان حسینیه اصفهانیهای آبادان راه اندازی کردیم.

در آغاز این ابتکار توسط یک پزشک عمومی به نام دکتر«صادقیان»(که مطلع شدم وی درجنگ شهید شده است)،صورت گرفت.او از محل درآمد خود، کتابهای مذهبی را می خرید و با 20 یا 30درصد تخفیف به مردم می داد.

برای فروش آن در جنب حسینیه به یک نفراحتیاج داشتند،دوست مرحوم پدرم و از دست اندرکاران همان حسینیه (حاج محمود ذغالی)،از من خواست این کار را انجام دهم.من نیز به شرط آنکه از هر کتاب تازه یکیش مالِ خودم باشه، قبول کردم.

رونق مراسم حسینیه و پیدا کردن دوستانی که کَلِّه شان بوی «قورمه سبزی» می داد، سبب شد که کتاب فروشی مجهز ی را تأسیس کنیم. و درکناراین کتاب های عادی، باصطلاح کتابهای ممنوعه را هم بیاوریم.

مثلا یکی از کتابها،کتاب«راه حسین» بود که متعلق به سازمان مجاهدین خلق است؛من نویسنده آن رانمی شناختم؛از دوستم آقای لطف الله میثمی پرسیدم که آیا این کتاب را شما درآنزمان نوشته اید؟وی گفتند:نه!،اما این کتاب را «شهید احمد رضایی» نوشته است که آنزمان با «احمد»های مختلف چاپ می شد!

در آن سالها سخنرانی ها و نوشته های دکتر شریعتی در کتابهایی با اسامی مستعاری چون :«هادی معلم»،«علی سربداری»،«علی خراسانی»،«علی سبزوار زاده»،«محمد علی آشنا»،«علی سبزواری»،«علی علوی»،«احسان خراسانی»و«ابو احسان» چاپ می شد.

من همراه با دوستان تازه خود(بدون آنکه مؤسسین حسینیه در را راستای اهداف سیاسی خود قرار دهیم)،بصورت آرام وبی صدا و از راه هایی مطمئن،کتابهای شریعتی را بدست می آوردیم و روی میز پیشخوان کتابفروشی درمعرض دید مردم می گذاشتیم.

یکی از کتابها،شاید کتاب «قصه حسن و محبوبه» شریعتی،که شعر فوق(که باز این شعر منسوب به شریعتی است)را درج کرده بود؛ واز آنجا که«ضمیر مافی ضمیر» خودش را خیلی راحت می شناسد واحتیاجی به تلنگر هم ندارد، مأمورین ساواک ورژیم شاه متوجه قضیه شدند؛ آن شعر سر و صدا پیدا کرد؛ آنها به مؤسسین حسینیه گفته بودند که منظور از «سگ های زنجیری» ما هستیم.

به هرتقدیر ما سریعا انباری ساختمانی (که اتفاقا یک ساختمان دولتی بود!)را پیدا کردیم و کتابها را مخفی کرده تا آبها از آسیاب بیفتد.

در هرصورت به خیرگذشت و با ذکاوت مؤسسین حسینیه،ما نیز دستگیر نشدیم.

الان بیش از 30 سال از آنزمان می

گذرد و انقلاب ما 30 ساله شده است. و من همچنان عاشق نوشتن وکتاب هستم. اما سنگ اندازی می شود…

کتابهایم باید مدتها در وزارت ارشاد خاک بخورد تا بشود با گذشتن از 7 خوان رستم اجازه چاپ گرفت؛ وقتی نیز به برخی از آنها اجازه چاپ داده می شود؛ جور دیگری سنگ اندازی می شود؛ مستقیم و یا غیر مستقیم سفارش می شود؛ که کتابهایم را هیچ انتشاراتی چاپ نکند؛ البته و هرکدام به فراخور «قیمت» خود، و البته با «توجیه» اصل «آزادی و انتخاب»!! از چاپ آن طفره می روند…

اکنون در این سالها باید برای چاپ کتابهایم مجوز بگیرم.

من آنزمان نمی دانستم که بعد از انقلاب اول باید شغلِ «ساخت و ساز»ی را پیشه کنم و سپس با «تولید ثروت» بتوانم یک انتشارات از خودم داشته باشم تا بتوانم با پول شخصی خودم کتابهایی را که نوشته ام چاپ کنم …اما اینطور شد که کتاب خودم را به هنگام مسافرکشی بفروشم!

من که تمام این سالها را با کتاب و نوشتن گذرانده ام اکنون بخاطر بیکاری و بضاعت مالی«پول»ی ندارم تا کتابهایم را چاپ کنم؛چونکه می خواهند شغلی را که دوست دارم و عشق من است آنرا تغییر دهند و حر فه دیگری را برمن تحمیل کنند!؟

ای کاش، رستم /کاووس را نمی رهاند/تا اين گونه گشاده دست/دربند، بخواهد رستم را…

تا شماره بعد؛والسلام!

تهران/13/11/1387

محمد شوری (نویسنده وروزنامه نگار)

سرباز فراری …

(خاطرات قبل از انقلاب- 9 )

محمد شوری

در یک تظاهرات خیابانی به هنگام درگیری بامأمورین شاه یک سرباز تیر خورد و به شهادت رسید.

او سربازی بود که از ارتش شاه فرار کرده و به جمعیت تظاهر کننده پیوسته بود.

جنازه او را به مسجد آوردند ؛ از فرصت استفاده کردم و عکسی از او گرفتم.این عکس اوست:

قبل از انقلاب برخی سربازان برای پیوستن به مردم، از ارتش فرار کردند؛ اما کمتر از دوسال بعد (یعنی پس از تأسیس جمهوری اسلامی ایران وهمزمان با شروع جنگ )برخی نیز از سربازی فرار کردند. اما این فرار، فرار از جنگ بود…

البته همانطورکه برخی سربازی را با پول خریدند ؛ همانطور هم برخی نیز مدرک دانشگاهی را از دانشگاه آزاد(!)خریدند تا دکترا داشته باشوند و به ایشان به گویند :آقای دکتر…!

هم چنین برخی از آقازاده نیز (خصوصا در ایام جنگ محافظ پدرشان بودند که مبادا ابوی شان ترور شود! و این چنین خدمت سربازی را  گذراندند…

تا شماره بعد؛والسلام!

تهران/14/11/1387

محمد شوری (نویسنده و روزنامه نگار)

روزنامه نگاری باچراغ خاموش

(خاطرات قبل از انقلاب- 10 )

محمد شوری

حسینیه اصفهانیهای آبادان یک قرض الحسنه رااداره می کرد؛ همین سبب شدکه بابرخی منتفذین بازاردرتهران -که سازمان اقتصاد اسلامی دست پخت آنهاست-،آشنا شوم؛ازجمله،باآقای خاموشی(که فرزندش جزو سازمان مجاهدین خلق بود وکشته شد).

مرحوم پدرم کم و بیش فهمیده بود که من مخفیانه کارسیاسی می کنم.و وقتی دوره اعتصاب مطبو عات آغاز شد،و اطلاعات واخبارحوادث سیاسی ازطریق مطبوعات (هر چندبه شکل اَلکن وناقص )منتشر نمی شد؛درشناسایی که وی (پدرم)از من به آقایان بازاردر تهران داده بود،مرا باخودش به تهران آوردتا از نزدیک با آنها آشنا شوم.

آنجابا آقای خاموشی روبروشدم؛وی به من گفت که چگونه می توانیم مبادله اخبار بکنیم واخبار شهرستان آبادان را (اخبارتظاهرات و راهپیمایی هاوحوادث دیگر)تلفنی به اطلاع وی برسانم،تا آنهابا چاپ بولتن خبری، آن را درسطح عمومی پوشش خبری بدهند…

همین اتفاق،بعلاوه کار فروش کتاب وکتابداری،و ذوق و عشق نویسندگی،دستاویزی شدتا درهمان ابتدای پیروزی انقلاب(سال 58)،خودم وبه سردبیری خودم!وباکمک دوستان تازه ام درمحل حسینیه اصفهانیهای آبادان که برای خودش یک دفتر نشر، بنام «دفترنشرنواب»تأسیس کرده بود،یک نشریه بنام«امیددانش آموز»چاپ و آنرا درمدارس توزیع کنم.

سه شماره چاپ شد و دیگر ادامه نیافت؛ چون من برای انجام فعالیتی از نوع دیگر! راهی تهران شدم…

این رویداد می تواند آغاز فعالیت در حرفه «روزنامه نگاری» باشد؛هر چندتا تأسیس «روزنامه سلام»، گه گاهی مطالبی از من در مطبوعات و از جمله «روزنامه انقلاب اسلامی بنی صدر» چاپ می شد، اما فعالیت حرفه ای و تمام وقت من،با «روزنامه سلام» آغاز وادامه پیدا کرد؛ اما پس از تعطیلی «روزنامه سلام» از میان همه همکاران روزنامه که در دوره اصلاحات به مقام وزارت،نمایندگی مجلس،مدیر کلی فلان نهادو روابط عمومی فلان شرکت و بنیاد و فدراسیون ورزشی و مدیرمسئول و سردبیری فلان روزنامه ونشریه رسیدند،دیوار من کوتاه بود و ضعیف کشی کرده و مرا به زندان انداختند؛ازآن پس تا حال حاضر روزنامه نگاری را با چراغ خاموش ادامه داده و همچنان بیکاری منقطع و ممتد را تجربه می کنم…

تا شماره بعد والسلام!

15/11/1387

تهران/محمد شوری (نویسنده و روزنامه نگار)

به بهانه ی سالگرد آغاز #جنگ #عراق با #ایران(همراه با مجموعه ای از #عکس)
من خودم بعدازانقلاب تقریبایک سال در #آبادان بودم وازاوائل سال ۱۳۵۹ برای فعالیت کاری به تهران رفتم.
وقتی در #۳۱شهریور۱۳۵۹ رسما جنگ عراق با ایران آغاز شددرتهران بودم وخانواده ام (پدر،مادر،خواهران وبرادران)همگی درآبادان سکونت داشتند.
فعالیت کاری من در«ستادمرکزی سپاه پاسداران»درتهران فقط درحوزه ی جنگ بودوهیچ ارتباطی بامسائل داخلی نداشتم.البته تاآخرسال۱۳۶۱که ازسپاه استعفاء دادم.
باشروع جنگ درهمان مهرماه 1359برای تهیه ی یک گزارش جنگی باهمراهی برخی از دوستان آبادانی والبته همکار،راهی منطقه ی جنگی شدیم.آن حکم ماموریت(پیوست) برای اجازه حضوردراین مناطق توسط #شهید #اسماعیل #دقایقی نوشته شد.
#کتاب«نامه جنگ»که درسال۱۳۸۶ به #اداره ی کتاب #ارشاداسلامی! دادم (والبته مجوزچاپ نگرفت)حاوی نامه های #شهید«#احمدرضا زمانی»(ازهمان همکاران)به اینجانب دردوران حضورش درجبهه های جنگ است. به اضافه ی خاطرات من بااین شهید؛وهمینطور تحلیل وخاطرات خودم ازجنگ همراه با همان گزارشی که در ابتدای جنگ نوشتم وبه فرماندهی دادم.و #عکس هایی که بااین دروبین های فوری که همان لحظه درمی آمد!(پولاروید)وعکس هایی از«شهیداحمدرضازمانی»همراه بادیگر دست نوشته هایش که ازخانواده اش گرفتم می باشد.
کتابی که بدلیل درخواست سانسورهای زیاد وازجمله حذف عکس مرحوم #آیت الله #منتظری ازاعلامیه ی ترحیم،کتاب راازاصل می انداخت وچون مورد قبول اینجانب قرارنگرفت وتمکین نشد،لذاالان دربایگانی ارشاداسلامی!خاک می خورد.
گفتنی است آن دوره،یعنی دوره شاه،عراق وایران تامرزجنگ پیش رفتندومادردوره ی نوجوانی خودشب های بسیاری شاهدآژیرقرمز وحضورتانک های چیفتن درخیابان های شهربودیم وبعدازانقلاب هم چندماه قبل ازآغازرسمی جنگ شب های بسیاری آژیرخطرزده می شد و اعلان اضطراری می کردند…
علی ای حال اینکه من هیچوقت رزمنده نبودم …
ولی به روح رزمندگان وطن که درحفظ خاک ایران،جان خودراازدست دادند درود می فرستم وبرای شان آمرزش می طلبم وبرای کسانی که (نه همه ی ِآنها)بدلیل فقط چندماه حضوردرجبهه جنگ فکرمی کنند«ملکت همش واس ایناس»وهمه جارا قبضه وقدرت رادودستی چسبیده وآنراول نمی کنند وخود وکشور رابه فسادوتباهی کشانده اند،آرزوی بازگشت وانابه وتوبه نصوح وایفای حقوق حق الناس که آورده اند: الملک یبقی مع الکفرولایبقی مع الظلم.
والسلام
#محمد #شوری #نویسنده و #روزنامه نگار
31شهریور1395
برای دیدن عکس ها:

دولت سایه چگونه وکجا شکل می گیرد؟
بدیهی ست دولت سایه بیشتر در ساختار متمرکزکه قدرت سیاسی در اختیار یک نهاد ویا یک فرد است متولد می شود.
و به مرور بر اساس اهداف مشترک و نیازهای بعدی یکدست شده و درهمان فاصله هم ریزش هایی خواهد داشت.برخی قربانی خواهند شد(مثل سعید امامی)وبرخی هم پرت!
پرت شدن هم دو وجه دارد؛یکی دور انداختن وآنرا از دایره بازی بیرون کردن است و دیگری بازی دادن و سرکار گذاشتن.
به دلایلی که حین زمان پیش می آید فرد مورد نظر یا از لحاظ اطلاعاتی سوخته است ودیگر خاصیتی ندارد و یا احتمال اینکه وی راه دیگری درپیش گیرد و باصطلاح تو زرد درآید،که ممکن است بشکل فیزیکی هم حذف شود.
همیشه هسته مرکزی دولت سایه از نیروهای امنیتی و اطلاعاتی بوجود می آید.زیرا این افراد علاوه بر اینکه هیچ جا پاسخگوی رفتارشان نیستند،بلکه با اطلاعاتی که از شیوه های مختلف-مثل شنود-بدست می آورند می توانند با این ابزار هدایت امور رادراختیاربگیرند.
وقتی قدرت در ید شخص یا گروه خاص باشد،افرادی که گرد آن هستند،با بدست آوردن لِم و رگ خواب با سوار شدن بر آن،اوضاع را به میل خود رقم می زنند وبه تناسب اتفاقات و اطلاعات، برنامه ریزی کرده و به اجرا می گذارند!
دولت سایه برای فرد یا گروه خاصی غش نمی کند.یعنی مثلا حتی بخاطر شخص رهبری، و ولایت فقیه از اهداف خود دست برنمی دارند.آنگاه که پای ماندن و بودن و حفظ قدرت باشد از همسر ونزدیکان وهمکاران خودشان هم نمی گذرند.
بازجویی از همسر سعید امامی و همکاران اطلاعاتی در مورد واقعه قتل های زنجیره ای یک مثال ساده آن است که همگان آن را در فیلم منتشر شده، بوضوح مشاهده کرده اند!
بنابراین در راستای استراتژی واحد خودشان(حفظ قدرت)تاکتیک های متفاوت و گاه متناقضی هم بکار می برند.حتی با تغییر یک نظام سیاسی و به هنگام انتقال قدرت باز آنها را مشاهده می کنید!
اینکه ساختار تشکیلاتی وزارت اطلاعات ج.ا.ا.(واجا)بوسیله کارمندانی از ساواک ویا آنطور که نقل شده درسهای ارتشبد فرودوست بوجود آمد،تقل قول متواتر سیاسی بعداز انقلاب است.در زمانی که اکثر روحانیت حاکم بر قدرت جز علم فقه چیزی نمی دانست ویکهو بر مسند قدرت نشست وکشورهم جایگاه جواسیس شده بود(آنطور که سعید حجاریان گفته است)طبعا این وزارت هم نمی توانست بر آمده از این پروسه نباشد.سعید امامی فقط یک محصول آن است.
وقتی واقعه قتل های زنجیری عریان شد،آن ابهت و اقتدار این وزارت هم فرو ریخت و همچنان مثل یک لکه حیض بردامانش باقی ماند، تا جایی که با هیچ غسل تعمیدی هم پاک نمی شود.لذا برای برون رفت از آن،می بایست حواس و اذهان را به سمت یا سمت های دیگر سوق داد.یکی از اینها، اطلاعات موازی و ورود دوباره سپاه به عرصه فعالیتهای اطلاعاتی ست.
واحد اطلاعات سپاه حداقل تا سال63 بزرگترین نهاد امنیتی و اطلاعاتی بود که با قضیه قتل های زنجیره ای وبی اعتبار شدن واجا به اصل خود بازگشت.در هر حال هر تعداد که اطلاعات موازی هم که داشته باشیم، آبشخور آنها در اختیار عده ای انگشت شمار است.
5آبان سال 1365 به فرمان خمینی دستگیر وزندانی شدم.
خمینی در نامه ای به محمدی ری شهری(اولین وزیر واجا)در پی انتشار اعلامیه ای وافشای ورود مک فارلین مشاور ریگان رئیس جمهوری وقت آمریکا،فرمان دستگیری راداد.
او(خمینی)هم چنین در ابتدای نامه خودش به وزیر حکم محکومیت را به صراحت اعلام می کند و ما را « ضد انقلاب و منحرف»می خواندوبعد در پایان هم می خواهد به عدالت و انصاف رسید گی شود.(خاطرات سیاسی ری شهری،چاپ سوم،موسسه مطالعات وپژوهش های سیاسی،1369).
اولین وزیر اطلاعات ج.ا.ا.،خود منصوب کسانی ست که اولین چارت تشکیلاتی رابرای این نهاد نوشتند!
ری شهری علاوه بر آنکه سابقه ای ویژه در مبارزات سیاسی علیه سلطنت پهلوی ندارد،چیزی جز علم فقه و احکام شرع نمی داند.وتا قبل از انقلاب فقط بین حوزه و منزل در رفت وآمد بوده وسرگرم دختر 9 ساله آیت الله مشکینی که اورا به عقد خود درآورده بود،است!
او از جمله قضات ج.ا.ا. ست که در سالهای نخست برخی از قاضی های دادگاهش سن 19،20سال راداشته واحکام شاذ(واعدام)را صارد می کرده است.
بدیهی ست وقتی وی اولین وزیر واجا شد هیچ دانشی از آن نمی دانست،این افراد دیگر بودند که به اومشق شب می دادند.وبقول آیت الله منتظری «وزیری که ماشین امضاست».!
خب در آن دوره مدیران اطلاعاتی امنیتی از همه رقم بود،از جمله برخی که بعد از پایان وزارت اولین وزیر زیر چتر ایشان جمعیت دفاع از ازرشها را تاسیس کردند، به امید اینکه ریاست جمهوری از آن وی خواهد شد واینها هم باز دور وبر وی وهکذا الخ…اما نمی دانستند که ایشان حتی دروطن مالوف(قم) رای اش از همه کمتر می شود!حال این افراد البته چزو اصلاح طلبان شده وتقشه اصلاحات برای ملت ترسیم می کنند!
در مورد کتاب خاطرات سیاسی اولین وزیر واجا و اتفاقاتی که برایم بعد از 5آبان 1365 افتاد ومصادیق دولت سایه به مرور خواهم نوشت.
تا بعد…
محمد شوری(نویسنده و روزنامه نگار)
4آبان 1393

برای دیدن مستندات و عکس های مرتبط به فیس بوک اینجانب رجوع شود.اینجا:
https://www.facebook.com/mohammad.shorijeze
مقالات اندر احوالات من

مرثيه ای برای 30تا22بهمن
چون چراغ لاله سوزم در خیابان شما
ای جوانان عجم جان من و جان شما
غوطه ها زد در ضمیر زندگی اندیشه ام
تا بدست آورده ام افکار پنهان شما…
می رسد مردی که زنجیر غلامان بشکند
دیده ام از روزن دیوار زندان شما…(علامه اقبال لاهوری)
درچنیین روزهایی(بهمن 57)داشتم از دَرد به خود می پیچیدم.چون درحین انجام ساخت بمب دست ساز،یکی از آنها در دستم منفجر شد.دَرد آنقدر شدید بود که من چندروز متوالی خواب بچشمم نمی آمد.تا آنکه درمنزل دوست هم مبارزه ای خودم،باتزریق یک آمپول،48ساعت بخواب رفتم؛وقتی بیدارشدم نیمروز22بهمن57 بود؛دیدم درخیابانهای شهرم(آبادان)افراد لباس شخصی مسلحانه درشهر آزادانه گردش می کنند،فهمیدم  رژیم سلطنتی  سرنگون شده و انقلاب پیروز. اما نمی دانستم و نمی شد پیش بینی کرد که خودم در زندان انقلاب محبوس خواهم شد  و انقلاب  فرزندانش را خواهد بَلعید…
وقتی به گذشته و این 30تا 22بهمن فکرمی کنم با تمام وجود کتاب قلعه(مزرعه) حیوانات اثر بسیارارزشمند جورج اورل را بیاد می آورم که هنوز تاریخ مصرف دارد و بصورت زنده باما سخن می گوید.آنجا که نویسنده با اشاره به بیگاری آدمها از حیوانات مزرعه،انقلابی را ترسیم    می کند که با هفت ماده قانونی رسما آغاز بکارکرد:
1-هرموجودی كه روی دو پا راه برود دشمن است.2-هر موجودی كه روی چهار پا راه می رود يا دوبال دارد دوست است. 3-هيچ حيوانی حق پوشيدن لباس را ندارد. 4-هيج حيوانی حق خوابيدن در بستر را ندارد.5-هيچ حيوانی حق نوشيدن مشروب را ندارد.6-هيج حيوانی حق كشتن حيوان ديگری را ندارد.7-تمام حيوانات با هم مساويند.»انقلابی که قانون7 ماده ای اش پس ازمدتی استحاله شد و فقط به یک ماده تک قانونی تبدیل شد: «چهارپا خوب دوپا بهتر» !
اکنون پس از 30 تا 22 بهمن وقتی  قانون اساسی انقلاب بهمن 57 را مطالعه می کنم متوجه می شوم همه آن 177 اصل با یک  تفسیر بنام« نظارت استصوابی»بی خاصیت و تعطیل شده است: «قانون اساسی خوب،نظارت استصوابی بهتر»!!
و این چنین حق انتخاب از ما گرفته شد…
6نفر(فقهای شورای نگهبان)این حق را بدست آوردند که برای 50 میلیون نفر چند نفر را انتخاب کنند،تاما بتوانیم در یک انتخابات آزاد!! از میان «این چند نفر»،چند نفر را گزینش کنیم!!
دکتر علی شریعتی سخن پر نغزی دارد؛او می گوید:
«ديكتاتوری ‌از اينجا ناشی‌ نمی‌شود كه ‌يك ‌مكتب ‌خود را حق ‌می‌‌شمارد يا ناحق‌،بلكه ‌از اينجا ناشی‌ می‌شود‌ كه‌ آيا حق‌ انتخاب ‌را برای ‌ديگران ‌قائل ‌است‌ يا قائل ‌نيست».
من،جوان 17ساله ای که به همراه دوستانم با یک پلی کپی دست ساز ساعت های متمالی بی خوابی می کشیدیم تا  اعلامیه های امام خمینی ومراجع تقلید وگروههای سیاسی را چاپ  کنیم و نیم شب ها آنرا توزیع، فکرنمی کردم اکنون خودم از همه چیز محروم بشوم و حق انتخاب از من سلب!
در تظاهرات شعار می دادیم:«استقلال،آزادی،جمهوری اسلامی».
«استقلال» نه فقط به معنای تمامیت ارضی، چون  استقلال به این معنی که باتحقق عدالت (و بخصوص عدالت اقتصادی)هر فردی با تابعیت ایرانی بتواند مستقل باشد، تا بتواند آزادانه بیندیشد. و آزادنه حق انتخاب داشته باشد.
اما اکنون در آستان 50سالگی با 90درصد خودسانسوری،می نویسم که  استقلال ندارم. چون به نان شب خود  به دلیل بیکاری و  فقر اقتصادی محتاج شده ام، اکنون می بینم پس از 30 سال،«فقر» تولید کرده ایم و با طبقه بندی کردن مردم،هرفرد و خانواده ای را باهویت «خوشه ای»باید تعریف کنیم!!؟خوشه شماره1،2، و 3!!؟مردم حقوق بگیر دولت شده اند!
شعار«آزادی»می دادیم بدین خاطر که «مخالف» حق داشته باشد سخن و حرفش را بدون محابا و ترس به گوش افکارعمومی برساند و اصلا معنای عمیق آزادی یعنی همین این. وگرنه موافقان هر روز تظاهرات کنند،شعار بدهند،روزنامه چاپ کنند،بلندگو برای فریاد زدن بعلاوه حمایت از رانت حاکمیت را هم داشته باشند… اینکه اسمش آزادی نیست!؟
آزادی نیست،چون دیدم در این 30 سال (به غیر از دوسال اول و مجلس اول)مخالف هیچ وقت نتوانست اظهار وجود کند و اگر عرض اندامی کرد با انواع حیل از دور خارج شد؛یا به حبس افتاد و یا از این مملکت رفت!
در این 30 سال دیدم فقط موافق حق دارد تظاهرات کند،میتینگ برقرارکند و حزب تشکیل دهد و روزنامه منتشر و کتابش را چاپ.
در این 30 سال دیدم هرخُرده منتقدی بالاخره  به مخالف تبدیل شد و  از دایره«رحماء بینهم» خارج و جزو «اشدالکفار» شد…
شعار«جمهوری» می دادیم؛یعنی اینکه «همه مردم»با هر مرام و مذهب ومسلک وعقیده ای  «حق انتخاب» داشته باشند؛ و هم چنین «حق انتخاب شدن».
و«اسلام»جمهوری برای این بودکه مسلمان بودیم؛فرهنگ مسلمانی در تاروپود زندگی سنتی ما ریشه دوانده است و مانمی توانیم بدون آن مسیر سازندگی را آغاز کنیم. البته آن «اسلامی» که نص صریح قرآنش می گوید :
«فبشر عبادالذین یستمعون القول،فیتبعون احسنه اولئک الذین هدهم الله واولئک هم اولواالالباب:بشارت و گشایش درهای رحمت تکامل و پیشرفت  بربندگانی که دیده وشنیده ها  را می بینند و می خوانند و می شنوند و ازمیان آنها بهترینش  را انتخاب می کنند».
قرآنی که به ما امر کرده و می گویند در زندگی شخصی و خصوصی مردم تجسس نکنید:ولاتجسسوا…
قرآنی که بما امر کرده به چیزی که علم نداری،قضاوت نکن،حکم صادر نکن:«ولاتقف ما لیس لک به علم».
اما اکنون می بینم که فقط یک قرائت از دین، سیاست، اقتصاد و فرهنگ شنیده می شود، و از آن نیز باید اطاعت کرد؛غیر از این معصیت است!!؟این تک صدا،همان موعظه مستمر و متکلم الوحده بودن تئوری ولایت مطلقه فقیه است.
هرچه  از 22 بهمن 57 گذشت، فقط یک اندیشه حقیقت مطلق وکامل معرفی شد  و آن دیدگاه پیروان «ولایت مطلقه فقیه» است.
گفته شد فقط یک حزب حق فعالیت و حق انتحاب شدن و حق مدیریت و حق بهره بری از ثروت ملی را دارد و آن فقط پیروان«حزب ولایت فقیه»می باشد؛و هر جمعی با هر اندیشه ای که نام خود را حزب بگذارد،باید در  زیرمجموعه  و در طول ودنباله آن باشد…
من اکنون در میانسالی همانجایی قرارگرفته ام که در دوران جوانی برایش مبارزه کرده ام. آنزمان بمب می ساختم و اعلامیه چاپ می کردم،و امروز فقط قلم بدست دارم و می نویسم؛  چون می دانم«تنها راه رهایی جنگ مسلحانه»نیست.خشونت،آتش زدن وتخریب  نیست؛تنها راه پیروزی«ادع الی سبیل ربک بالحکمه والموعظه الحسنه وجادلهم بالتی هی احسن» است؛ فهمیدن و فهماندن است:
به جوش آمده است خون درون رَگ گياه
بهار خجسته باز خرامان رسد ز راه
به خويشان، به دوستان به ياران آشنا
به مردان تيزخشم که پيکار می کنند
به آنان که با قلم تباهی دهر را
به چشم جهانيان پديدار می‌کنند
بهاران خجسته باد، بهاران خجسته باد
و اين بند فقر و جهل به سرتاسر جهان
به هرصورتی که هست نگون و گسسته باپد
(شعر از زنده یاد کرامت الله دانشیان که به همراه خسرو گلسرخی  سرفراز ماند و جاودانه مُرد و جاودانه ماند).
محمد شوری(نویسنده وروزنامه نگار)
14بهمن 88
جنبش راه سبز(جرس)
مرجع تقلیدی که روشنفکر زیست

به گمان من و به ضرص قاطع،آیت الله العظمی منتظری را می توان تنها مرجع تقلیدی دانست که روشنفکر زیست و روشنفکرانه درگذشت.
دکتر علی شریعتی می گوید:
«مبارزه اجتماعی برزگترین عامل خودآگاهی روشنفکر بشمار می آید. روشنفکری که در پشت میز مطالعه و محاط در انبوهی از کتاب و یا در مبادله ذهنی میان دوستان و هم صنفان خویش،خود را یک انقلابی مردمی می شمارد و راه حلها را از میان الفاظ و فرضیه ها و متون ایدئولوگها برمی گزیند،تنهادر کوره آزمایش عمل سیاسی است که می تواندهم اندیشه های خودرا تصحیح کندو هم از بیماری لفّاظی شفا یابد و هم خویشتن را بیازماید…مبارزه سیاسی زمینه واقعی و عملی و آزمایشی مفاهیمی است که روشفکر غالبا از کتاب ها و از زبان ها آموخته است و می آموزد و در عین حال او را با مسائلی روبرو می کند و با واقعیتهایی در تماس قرارمی دهد که هرگز در محیط امن و آرا می وجود ندارد که الفاظ و اصطلاحات فلسفی و فکری با او گیر و دار دارند و باز مبارزه سیاسی است که روشنفکر را بامتن مردم ،خواستها، نیازها و ایده آل ها،قدرت ها و ضعف های مردم آشنا می سازد و درعین حال امکانات عمل را در برابر او آشکار می کند و از بیماری پرت افتادن از مردم یا جلو افتادن از مردم –که غالبا روشنفکران بدان دچار می شوند- رهایی می دهد و او را مفید می سازد که پیشاپیش مردم،اما متصل به مردم در حرکت باشد.(مجموعه آثار2/ص176).
و به حق، 50سال مبارزه سیاسی آیت الله العظمی منتظری چه در دوران قبل از انقلاب،که در زندان و تبعید زندگی کرد؛ و چه پس از پیروزی انقلاب،که 21 سال از عمرش را در اعتراض به وضع موجود،با حبس خانگی سپری کرد، از او روشنفکری ساخت که بتواند از بیماری پرت افتادن یا جلو افتادن از مردم مصون باشد.
خیلی از پدیده ها در زندگی شخصی،تربیتی و روابط اجتماعی سبب بروز افعالی از انسان می شود که بعدها درحیطه عمل به صحنه می آید.
شاید(واز نظرمن)یکی از وجوه اختلاف فکری، در نحوه اجرای مدیریت جمهوری اسلامی ایران بین ایشان و امام خمینی،به گذشته آن دو و سیر تحول زندگی و مبارزه سیاسی آنها بازگشت دارد.
بطورمثال،امام خمینی بدلیل 15سال تبعید و دوری از محیط اجتماعی ایران،و نشست و برخاست محدود در حوزه علمیه نجف،و پس از بازگشت به ایران نیز، بدلیل وجود انحصار در دیدار کنندگان حضوری و گفتمان با وی،یعنی همان اصطلاح کانالیزه شدن (که برای نخستین بار ازسوی فرزند ایشان سید احمد خمینی عنوان شد) و یا مراسم زائد و وقت گیری مثل مراسم دست بوسی(که بعدا تعطیل شد)،آنهم برای رهبری چون ایشان که باید یک انقلاب نو پا و جنگ آغاز شده راهدایت کند،می توانست منشاء اثر در دریافت اطلاعات و اخبار از وضع جامعه و سپس نوع انعکاس آن از سوی رهبری باشد.
یا بطور مثال، نقل قول مدیرمسئول روزنامه سلام، که آیت الله خامنه ای به وی گفته بود: «شنیده است مهدی کروبی در عروسی دخترش سکه طلا توزیع کرده» وجواب می شنود که تا آنجاکه من می دانم وی دختر ندارد،و قص علیهذا …
اگر فرض کنیم در طول این سالها از این دست اخبار و اطلاعات از وضعیت جامعه، این گونه ذهن رهبران انقلابی را (که اصولا پس از هر انقلابی توسط برخی احاطه می شوند) تزئین کند،مبرهن است که منشاء اثر در نوع نگاه ایشان به جامعه و رویکردهای آن در قالب بیانیه و اطلاعیه و یا انتصابها خواهد شد.
اما وقتی به زندگی آیت الله العظمی منتظری در پیش از پیروزی انقلاب نگاه کنیدمتوجه می شوید که وی علاوه بر تبعیدهای مکرر و حشر و نشو با مردم شهرهای مختلف و آشنایی نزدیک با آنها، در زندانهای رژیم شاه نیز با افراد متنوع در زیر سقف یک سلول زندگی کرده است.از کمونیست های دو آتشه و سران سازمان مجاهدین خلق گرفته تا افراد وابسته به جبهه ملی و ملیون و روحانیت.
و می بینیم وی، همین شیوه را پس از پیروزی تعمیم می دهد؛ و با باز و گشاده بودن درب منزل و بیتش،با همه نوع گرایشی از نزدیک تماس و گفتگو داشته است و به گفته خود ایشان، روزی یک ساعت شخصا نامه های دریاقتی را (حتی فحش نامه ها را هم) می خوانده است.
در حالیکه بندرت در میان هم صنفان و هم رده های سنی وی (در کسوت مرجع تقلید و عالمان دینی)،چنیین تعامل و تبادلی را در بیوت آقایان مشاهده می کنید و اکثرا محدود و منحصر به قشرخاصی است و دایره حضور افراد متفاوت به آنجا و گفتمان آنها با ایشان خیلی تنگ و یا اصلا محال است.
همین شیوه رفتاری سبب تفاوت در نوع اندیشه و نگاه آنها،هم به متون دینی و هم به مسائل اجتماعی (خصوصا پس از تأسیس ج.ا.ا.) شده است.
بی شک وقتی به سیل پیامهای تسلیت از هر قشر و مسلک و مذهب وایده ای که این روزها برای رحلت این عالم ربانی در دید قرار گرفته است را نگاه کنید، متوجه یک وجه اشتراک می شوید و آن اینکه: حضرت آیت الهق العظمی منتظری پاک زیست و انسان زیست و درس انسانیت و شرافت و آزادگی و حریَّت به همه داد.
روح و روان این فقیه عالی مقام شاد و همیشه مسرور باد.
من الله التوفیق
اول دی ماه سال 1388
تهران/محمد شوری(نویسنده وروزنامه نگار)
جنبش راه سبز(جرس)

بایگانی

دسته‌بندی